کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبط
واژگان مترادف و متضاد
حسرت، رشک، غبطه
-
غبط
لغتنامه دهخدا
غبط. [ غ َ ] (ع مص ) رشک نمودن و آرزو بردن به حال کسی بی آن که زوال آن خواهد از وی .غبطه غبطاً و غبطة و منه فی الدعاء: «اللهم غبطاً لا هبطاً»؛ ای نسالک الغبطة و نعوذ بک ان نهبط عن حالنااو منزلةً بغبط علیها. || دست بر دنب و تهیگاه گوسپند نهادن تا بدان...
-
غبط
لغتنامه دهخدا
غبط. [ غ ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ غابط. (منتهی الارب ). رجوع به غابط شود. || ج ِ غَبیط. (منتهی الارب ). رجوع به غبیط شود.
-
واژههای همآوا
-
غبت
لغتنامه دهخدا
غبت . [ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) غبة. رجوع به غبه شود.
-
غبة
لغتنامه دهخدا
غبة. [ غ ُب ْ ب َ ] (اِخ ) چوزه ٔ عقاب که بنی یشکر پرورده بودند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
غبة
لغتنامه دهخدا
غبة.[ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) اندک از معیشت . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). البلغة من العیش . (اقرب الموارد). || چوزه ٔ عقاب . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر).
-
قبط
لغتنامه دهخدا
قبط. [ ق َ ](ع مص ) به دست فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
-
قبط
لغتنامه دهخدا
قبط. [ ق ِ ] (اِخ ) دودمانی است از حمیر. (الانساب ).
-
قبط
لغتنامه دهخدا
قبط. [ ق ِ ] (اِخ ) رجوع به قفط شود.
-
قبط
لغتنامه دهخدا
قبط. [ ق ِ ] (اِخ ) گروهی از مردم مصر. (منتهی الارب ). گروهی از مردم مصر که آباء و اجدادشان در مصر بوده بخلاف سبط که از اولاد یعقوب در آنجا نشو و نما یافتند. (آنندراج ). اهل مصر را گویند به لغت عبری و یکی از ایشان را قبطی خوانند. (برهان ). copte. درب...
-
قبط
لغتنامه دهخدا
قبط. [ ق ُ ] (اِخ ) ابن حام بن نوح . مؤلف تاریخ گزیده آرد: حام را شش پسر بود یکی ازآنان قبط است . (از تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 28).
-
قبط
لغتنامه دهخدا
قبط. [ ق ُ / ق ِ ] (اِخ ) بزبان عربی اسم جمع است و مفرد آن قبطی و قفطی آید و آن نام مردم قدیم مصر و بقایای آن قوم است که امروز در مصر سکونت دارند و معتقد به مذهب مسیح میباشند. شباهت این نام با کلمه ٔ «اکوپت » یا «اغوپت »، نامی که رومیان و یونانیان به...
-
قبة
لغتنامه دهخدا
قبة. [ ] (اِخ ) ابن فیروز اسلمی . والی بلاد جزیره و دیاربکر در زمان خلافت عمربن الخطاب چون عیاض بن غنم فهری با سپاهی مشتمل بر پنج هزار تن از سپاهیان از شام بلاد جزیره ودیار بکر را بتصرف درآورد بحکم خلیفه ٔ دوم ، عمر امارت آن دو ولایت به قبةبن فیروز ا...
-
قبة
لغتنامه دهخدا
قبة. [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) قبه . برآمدگی هر چیز راگویند. (برهان ). بنای گرد برآورده چون گنبد. هرچه مثل گنبد سازند، چون قبه ٔ سپر. گنبد. (منتهی الارب ). خرقاهته . (کشاف اصطلاحات الفنون ). خرگاه . (کشاف ). ج ، قُبَب ، قِباب . (منتهی الارب ). || عربان ش...