کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبار گرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غبار و زنگار
فرهنگ گنجواژه
جِرم.
-
جستوجو در متن
-
غشائي
دیکشنری عربی به فارسی
غبار گرفته , فيلم مانند
-
آردآلود
لغتنامه دهخدا
آردآلود. (ن مف مرکب ) غبار آرد گرفته .
-
غَبَرَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
غبار و کدورت (که در عبارت "وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ " منظور نشانههاي غم و اندوهي است که چون غباري چهره شان را فرا گرفته )
-
عَشِيِّ
فرهنگ واژگان قرآن
طرف آخر روز (گويا از عشوه گرفته شده که به معناي غبار و تاريکي عارض بر چشم است و باعث ميشود آدمي نتواند اشيا را ببيند ، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم که بطرف تاريکي ميرود عشي ناميدند )
-
عَشِيَّةً
فرهنگ واژگان قرآن
طرف آخر روز (گويا از عشوه گرفته شده که به معناي غبار و تاريکي عارض بر چشم است و باعث ميشود آدمي نتواند اشيا را ببيند ، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم که بطرف تاريکي ميرود عشي ناميدند )
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: krta] gard ۱. ذرات ریز خاک که به هوا برود؛ غبار.۲. خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد؛ غبار.۳. خاک.۴. [قدیمی] زمین.۵. [قدیمی، مجاز] قبر.۶. [قدیمی، مجاز] فایده.۷. [قدیمی، مجاز] رد؛ اثر.۸. [قدیمی، مجاز] غم.〈 گرد انگیختن: (مصدر م...
-
کریر
لغتنامه دهخدا
کریر. [ ک َ ] (ع اِ) آواز سینه که به آواز گلوی خبه کرده ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز و صدا کردن کسی باشد که سینه ٔ او گرفته باشد. (برهان ). آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدای کسی که او را خفه م...
-
هوا گرفتن
لغتنامه دهخدا
هوا گرفتن . [ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بر هوا رفتن . پرواز کردن . اوج گرفتن : پس نیاری هیچ جنبیدن ز جاتا نگیرد مرغ خوب تو هوا. مولوی .بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی . سعدی .گرد ارچه بسی هوا بگیردهرگز نرسد ب...
-
تم
لغتنامه دهخدا
تم . [ت َ ] (اِ) آفتی است که در چشم پیدا می شود مانند پرده و آن را به عربی غشاوه گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء). ویا کدورت جلیدیه که آب مروارید نیز گویند. (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی تاریکی و سیاهی آید....
-
باباجان
لغتنامه دهخدا
باباجان . (اِخ ) (امیر...) یکی از سه تن سردار بدیعالزمان میرزا که در سال 911 هَ . ق . بر دست قوای محمدخان شیبانی کشته شد: در اوایل سنه ٔ احدی عشر و تسعمائه که سلطان بدیعالزمان میرزا در ولایت قندهار تشریف داشت در ممالک بلخ و توابع حاکمی صاحب وجود که ب...
-
پف کاسه گری
لغتنامه دهخدا
پف کاسه گری . [ پ ُ ف ِ س َ / س ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فوت کاسه گری . تعبیری مثلی است . نهانی و دقیق ترین قسمت فنی . گویند مردی از ایران به آموختن هنر چینی سازی به چین شد و در کارخانه ٔ آن هنر بیاموخت و به ایران بازگشت لکن ظرفهای او خشن و ن...
-
نشسته
لغتنامه دهخدا
نشسته . [ ن ِ ش َت َ / ت ِ ] (ن مف ) جالس . (منتهی الارب ). قاعد. که جلوس کرده است . مقابل قائم به معنی برخاسته : ور تو بنشسته ای مکن فرهی ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی . سنائی . || بر تخت جلوس کرده . به سلطنت و امارت رسیده : ز آن گذشته جهانیان غمگین ز...
-
سرادق
لغتنامه دهخدا
سرادق . [ س ُ دِ ] (ع اِ) سراپرده . ج ، سرادقات . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار).سراپرده و شامیانه . (غیاث ) (ربنجنی ). و بعضی نوشته اند که این معرب سراپرده است . (آنندراج ) : بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان . منوچهری ...
-
بارح
لغتنامه دهخدا
بارح . [ رِ ] (ع اِ) باد گرم تابستان . (منتهی الارب ). باد گرم که از جانب راست آید و این کلمه از برح گرفته شده که بمعنی امر شدید شگفت آور است . (المعرب جوالیقی ص 65). و احمد محمد شاکر در حاشیه آرد: برح بمعنی شدت و اذیت است و آنچه جوالیقی نوشته پیروی ...