کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبار و زنگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبار و زنگار
فرهنگ گنجواژه
جِرم.
-
واژههای مشابه
-
غبار افشاندن
لغتنامه دهخدا
غبار افشاندن . [ غ ُ اَ دَ ] (مص مرکب ) گرد برانگیختن . گرد پاشیدن : دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبارمرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند. خاقانی .ساحل آماده ای گشته ست هر آغوش موج گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام .صائب .
-
غبار برآمدن
لغتنامه دهخدا
غبار برآمدن . [ غ ُ ب َ م َ دَ ](مص مرکب ) مراد بی رونق شدن . (از فرهنگ سکندرنامه ، آنندراج ). || گرد انگیخته شدن : در راه غمش دواسبه راندم یک ذره غبار برنیامد.خاقانی .
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
غبار فروشستن
لغتنامه دهخدا
غبار فروشستن . [ غ ُ ف ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به غبار شستن شود.
-
غبار کردن
لغتنامه دهخدا
غبار کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سودن . نرم کردن خاک یا چیزی . || برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی : کس نی سوار دید که باشد مصاف داروز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی .چند استخوان که هاون دوران روزگارخردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد.سعدی .
-
غبار نشاندن
لغتنامه دهخدا
غبار نشاندن . [ غ ُ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) گرد زدودن : تخت گیرد کلاه بستاندبنشیند غبار بنشاند. نظامی .- غبار غم نشاندن ؛ غم از دل زدودن : هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک بنشان غبار غصه به باران صبحگاه .خاقانی (؟)
-
غبار یتیمی
لغتنامه دهخدا
غبار یتیمی . [ غ ُ رِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کدورتی که بسبب یتیمی بر روی طفل پدید آید : از گوهرش غبار یتیمی نمیرودآن را که چون صدف لب خواهش فراز شد.صائب (از آنندراج ).
-
haze
غبار 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ذرات ریز گردوخاک یا نمک پراکنده در بخشی از جوّ
-
volcanic dust
غبار آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] غبار یا خاکستر یا دیگر مواد بسیار ریزی که معمولاً پس از فورانهای آتشفشانی در جوّ معلق میشوند
-
غبار برآمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: کساد شدن ، از رونق افتادن .
-
خط غبار
لغتنامه دهخدا
خط غبار. [ خ َطْ طِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطی است که تازه ازرخسار نوجوانان دمد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
غبار الطلع
دیکشنری عربی به فارسی
گرده , گرده افشاني کردن , دانه گرده
-
غبار گرفته
دیکشنری فارسی به عربی
غشائي