کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبار دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
غبار برآمدن
لغتنامه دهخدا
غبار برآمدن . [ غ ُ ب َ م َ دَ ](مص مرکب ) مراد بی رونق شدن . (از فرهنگ سکندرنامه ، آنندراج ). || گرد انگیخته شدن : در راه غمش دواسبه راندم یک ذره غبار برنیامد.خاقانی .
-
غبار برآوردن
لغتنامه دهخدا
غبار برآوردن . [ غ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) صاحب مجموعه ٔ مترادفات ، غبار برآوردن از چیزی را مترادف خراب و ویران شدن و ویران کردن خانه و جز آن آورده است . رجوع به مجموعه ٔ مزبور ص 138 شود.
-
غبار برانگیختن
لغتنامه دهخدا
غبار برانگیختن . [ غ ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گرد برآوردن در هوا. تاریکی ایجاد کردن : کجا نوری پدیدآید هم آنجاز بدفعلی برانگیزد غباری . ناصرخسرو.و رجوع به غبارانگیز شود.
-
غبار فروشستن
لغتنامه دهخدا
غبار فروشستن . [ غ ُ ف ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به غبار شستن شود.
-
غبار کردن
لغتنامه دهخدا
غبار کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سودن . نرم کردن خاک یا چیزی . || برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی : کس نی سوار دید که باشد مصاف داروز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی .چند استخوان که هاون دوران روزگارخردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد.سعدی .
-
غبار گرفتن
لغتنامه دهخدا
غبار گرفتن . [ غ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تیره شدن . در چشم بیماری پدید آمدن . و رجوع به غبار آوردن شود : اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم ز هفت پرده ٔ چشمم غبار میگیرد.صائب .
-
غبار گشتن
لغتنامه دهخدا
غبار گشتن . [ غ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد شدن . خرد گشتن . نرم شدن . ذره ذره شدن . و رجوع به غبار شدن شود : این اهل قبور خاک گشتند و غبارهر ذره ز هر ذره گرفتند کنار. خیام .خاکی که زیر سُم ِّ دو مرکب غبارگشت پیداست تا چه مایه بود خونبهای خاک .خاقانی ...
-
غبار یتیمی
لغتنامه دهخدا
غبار یتیمی . [ غ ُ رِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کدورتی که بسبب یتیمی بر روی طفل پدید آید : از گوهرش غبار یتیمی نمیرودآن را که چون صدف لب خواهش فراز شد.صائب (از آنندراج ).
-
غبار رازی
لغتنامه دهخدا
غباررازی . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) از شاعران دوره ٔ قاجاریه بوده است . رضاقلی خان هدایت آرد: اسمش میرزا نبی ودر هشت ماهگی در غلبه ٔ مرض آبله اعمی گشت و در سن شباب بقدر امکان تحصیل علوم کردی . عجب اینکه با وجود عدم بصیرت به شغل و حرفت عطاری که به کثرت ادویه...
-
غبار شدن
لغتنامه دهخدا
غبارشدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غبار شدن زمین ، مراد کنده شدن زمین به نعل اسبان . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ). گرد شدن . خرد و نرم شدن : تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شدچرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.خاقانی .
-
dustfall jar
ظرف غبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ظرفی دهانهباز که با آن ذرات درشت معلق در هوا را برای اندازهگیری و تجزیۀ شیمیایی جمعآوری میکنند
-
dust 1
غبار 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ذرات ریز گردوخاک معلق در هوا
-
haze
غبار 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ذرات ریز گردوخاک یا نمک پراکنده در بخشی از جوّ