کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبار افشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غبار رازی
لغتنامه دهخدا
غباررازی . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) از شاعران دوره ٔ قاجاریه بوده است . رضاقلی خان هدایت آرد: اسمش میرزا نبی ودر هشت ماهگی در غلبه ٔ مرض آبله اعمی گشت و در سن شباب بقدر امکان تحصیل علوم کردی . عجب اینکه با وجود عدم بصیرت به شغل و حرفت عطاری که به کثرت ادویه...
-
غبار شدن
لغتنامه دهخدا
غبارشدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غبار شدن زمین ، مراد کنده شدن زمین به نعل اسبان . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ). گرد شدن . خرد و نرم شدن : تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شدچرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.خاقانی .
-
dustfall jar
ظرف غبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ظرفی دهانهباز که با آن ذرات درشت معلق در هوا را برای اندازهگیری و تجزیۀ شیمیایی جمعآوری میکنند
-
dust 1
غبار 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ذرات ریز گردوخاک معلق در هوا
-
haze
غبار 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ذرات ریز گردوخاک یا نمک پراکنده در بخشی از جوّ
-
volcanic dust
غبار آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] غبار یا خاکستر یا دیگر مواد بسیار ریزی که معمولاً پس از فورانهای آتشفشانی در جوّ معلق میشوند
-
fugitive dust
غبار نشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] غباری که از قسمتهای دیگر سامانۀ خروجی بهغیراز دودکش خارج میشود
-
غبار برآمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: کساد شدن ، از رونق افتادن .
-
خط غبار
لغتنامه دهخدا
خط غبار. [ خ َطْ طِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطی است که تازه ازرخسار نوجوانان دمد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
غبار الطلع
دیکشنری عربی به فارسی
گرده , گرده افشاني کردن , دانه گرده
-
غبار گرفته
دیکشنری فارسی به عربی
غشائي
-
گرد و غبار
لغتنامه دهخدا
گرد و غبار. [ گ َ دُ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گرد و خاک . عکاب و عَکوب . قَتان . (منتهی الارب ). رجوع به گرد و خاک شود. || (ص مرکب ) رند. لغت محلی شوشتر. (نسخه ٔ خطی ).
-
غبار بر دل داشتن
لغتنامه دهخدا
غبار بر دل داشتن . [ غ ُ ب َ دِ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از افسردگی و اندوه در دل داشتن : سیلاب نیستی را سر در وجود من نه کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم . سعدی .و رجوع به غبار خاطر و غبار بر دل نهادن شود.
-
غبار بر دل نهادن
لغتنامه دهخدا
غبار بر دل نهادن . [ غ ُ ب َ دِ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) افسرده کردن و آزردن کسی را : منه بر دل نیکنامان غبارکه بدنامی آرد سرانجام کار. نظامی .و رجوع به غبارخاطر و غبار بر دل داشتن شود.
-
zodiacal dust
غبار منطقـهالبروجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ابری از غبار که صفحۀ منظومۀ شمسی را فراگرفته است و باعث ایجاد نور منطقـهالبروجی میشود