کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبار آتشفشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
volcanic dust
غبار آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] غبار یا خاکستر یا دیگر مواد بسیار ریزی که معمولاً پس از فورانهای آتشفشانی در جوّ معلق میشوند
-
واژههای مشابه
-
غبار آسیا
لغتنامه دهخدا
غبار آسیا. [ غ ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که از آسیا خیزدوقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ) : تا دل من آس شد در آسیای عشق اوهست پنداری غبار آسیا بر سر مرا. میرمعزی (از آنندراج ). و رجوع به غبارالرحی شود.
-
غبار افشاندن
لغتنامه دهخدا
غبار افشاندن . [ غ ُ اَ دَ ] (مص مرکب ) گرد برانگیختن . گرد پاشیدن : دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبارمرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند. خاقانی .ساحل آماده ای گشته ست هر آغوش موج گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام .صائب .
-
غبار برآمدن
لغتنامه دهخدا
غبار برآمدن . [ غ ُ ب َ م َ دَ ](مص مرکب ) مراد بی رونق شدن . (از فرهنگ سکندرنامه ، آنندراج ). || گرد انگیخته شدن : در راه غمش دواسبه راندم یک ذره غبار برنیامد.خاقانی .
-
غبار برآوردن
لغتنامه دهخدا
غبار برآوردن . [ غ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) صاحب مجموعه ٔ مترادفات ، غبار برآوردن از چیزی را مترادف خراب و ویران شدن و ویران کردن خانه و جز آن آورده است . رجوع به مجموعه ٔ مزبور ص 138 شود.
-
غبار برانگیختن
لغتنامه دهخدا
غبار برانگیختن . [ غ ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گرد برآوردن در هوا. تاریکی ایجاد کردن : کجا نوری پدیدآید هم آنجاز بدفعلی برانگیزد غباری . ناصرخسرو.و رجوع به غبارانگیز شود.
-
غبار خاطر
لغتنامه دهخدا
غبار خاطر. [ غ ُ رِ طِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار دل . مجازاً به معنی آزردگی خاطر : چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از رهگذار ما نرسد. حافظ.- غبار بر خاطر ماندن ؛ رنجیدگی و کدورت در خاطر یا دل ماندن : عاقبت از ما غبار ماندو زنهارتا ز ...
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
غبار شستن
لغتنامه دهخدا
غبار شستن . [ غ ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) و غبار فروشستن . گرد بر طرف کردن و زدودن . || مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن : چو دستت دهد مغز دشمن برآرکه فرصت فروشوید از دل غبار. سعدی .که میشوید غبار کلفت از دل عندلیبان رادر آن گلشن که گل از خون خو...
-
غبار فروشستن
لغتنامه دهخدا
غبار فروشستن . [ غ ُ ف ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به غبار شستن شود.
-
غبار کردن
لغتنامه دهخدا
غبار کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سودن . نرم کردن خاک یا چیزی . || برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی : کس نی سوار دید که باشد مصاف داروز نی ستور دید که در ره غبار کرد. خاقانی .چند استخوان که هاون دوران روزگارخردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد.سعدی .
-
غبار گرفتن
لغتنامه دهخدا
غبار گرفتن . [ غ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تیره شدن . در چشم بیماری پدید آمدن . و رجوع به غبار آوردن شود : اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم ز هفت پرده ٔ چشمم غبار میگیرد.صائب .
-
غبار گشتن
لغتنامه دهخدا
غبار گشتن . [ غ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد شدن . خرد گشتن . نرم شدن . ذره ذره شدن . و رجوع به غبار شدن شود : این اهل قبور خاک گشتند و غبارهر ذره ز هر ذره گرفتند کنار. خیام .خاکی که زیر سُم ِّ دو مرکب غبارگشت پیداست تا چه مایه بود خونبهای خاک .خاقانی ...
-
غبار نشاندن
لغتنامه دهخدا
غبار نشاندن . [ غ ُ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) گرد زدودن : تخت گیرد کلاه بستاندبنشیند غبار بنشاند. نظامی .- غبار غم نشاندن ؛ غم از دل زدودن : هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک بنشان غبار غصه به باران صبحگاه .خاقانی (؟)