کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غباری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غباری
معنی
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده . 2 - مجازاً: اندوه ، رنج . 3 - خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) (القیم الَ ...) مصری . یکی از اعضای دولت ملک ناصر متوفی بسال 762 هَ . ق . او راست : کتاب الدر فی القدح - و هو حمل زحل . چ حجر مصر ص 8. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1406).
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) (طلح الَ ...) موضعی است در جبلین و متعلق به بنی سنبس . (معجم البلدان ).
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) استرابادی . شاعری است و صاحب مجالس النفائس آرد: اکثر اوقات در سر کار استراباد و جوین میباشد و مردی فقیر است . این مطلع ازوست :شب که می افتم به پهلوی سگ آن دلفروزخواب در چشمم نمی آید ز شادی تا بروز.این مطلع نیز ازوست که میر ننوش...
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) جیلانی . کماندار و غبارنویس است . ساز را هم بد میزند. این بیت ازوست :یارب که بود این که تغافل کنان گذشت کاین طرز آشنائی بیگانه ٔ من است .(مجمع الخواص ص 310).
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) محمد امین . وی ازمردم هرات است طالب علم خوبی است . انشائش هم بد نیست و از هیئت نیز خیلی اطلاع دارد. این ابیات ازوست :چنان مکن که دگر ترک آه و ناله کنم چنان مکن که ترا با خدا حواله کنم رخی که گشته چو کاه از خمار محنت و دردز نشئه...
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) یزدی . جوانی است خوش صحبت و خط غبار را خوب مینوشت . این مطلع از اوست :غبار خط شکرستان لعل یار گرفت فغان که چشمه ٔ خورشید را غبار گرفت .(مجمع الخواص ص 298).
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به غبار. گردی . گردآلود. || مجازاً رنج و اندوه و ایذاء. (فرهنگ نفیسی ).- خط غباری ؛ خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی صعب توان خواندن : گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم . حافظ.|| (اِخ...
-
غباری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده . 2 - مجازاً: اندوه ، رنج . 3 - خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود.
-
واژههای مشابه
-
غباری گرفتن
لغتنامه دهخدا
غباری گرفتن . [ غ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن و آزرده شدن و آشفته شدن . (فرهنگ نفیسی ).
-
غباری گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اندوهناک شدن .
-
قاسم غباری
لغتنامه دهخدا
قاسم غباری . [ س ِ غ ُ ] (اِخ ) شاعری است . رجوع به غباری شود.
-
dust explosion
انفجار غباری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] انفجار حاصل از غبار ذرات قابلاشتعال در هنگام آسیاب کردن آرد یا شکر یا خشک کردن پاششی شیر و قهوۀ فوری در مجاورت منبع آتش
-
واژههای همآوا
-
قباری
لغتنامه دهخدا
قباری . [ ق َب ْ با ری ی ] (اِخ ) منصور مکنی به ابوالقاسم ، زاهدی است در اسکندریه . (منتهی الارب ). و در 662 هَ . ق . وفات یافته است . (تاج العروس ).