کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غاوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غاوش
/qāvo(a)š/
معنی
خیار بزرگ تخمی که در پالیز برای تخم نگهدارند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غاوش
لغتنامه دهخدا
غاوش . [ وُ / وَ ] (اِ) غاووش . غاوشو. در فرهنگ اسدی آمده : آن خیارکه برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. (فرهنگ اسدی ). خیار بزرگی که برای تخم نگاهدارند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : فالیزدولتت را چون وقت زرع باشداز پیکر مه و مهر آرد سپهر غاوش . شمس ...
-
غاوش
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وُ) 1 - خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. 2 - خوشة انگور رسیده که برای تخم نگه دارند. غاوشو و غاش نیز گویند.
-
غاوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خاوش› (زیستشناسی) [قدیمی] qāvo(a)š خیار بزرگ تخمی که در پالیز برای تخم نگهدارند.
-
واژههای همآوا
-
قعوش
لغتنامه دهخدا
قعوش . [ ق َع ْ وَ ] (ع ص ) مرد سبک و چست . (منتهی الارب ). خفیف . (اقرب الموارد). || شتر درشت اندام شگرف . (منتهی الارب ). البعیر الغلیظ. (اقرب الموارد).
-
قعوش
لغتنامه دهخدا
قعوش . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَعْش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قعش شود.
-
جستوجو در متن
-
غاووش
لغتنامه دهخدا
غاووش . (اِ) رجوع به غاوش شود.
-
غاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره .
-
غاوشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] qāvšu = غاوش: ◻︎ زرد و درازتر شده از غاوشوی خام / نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
-
غاوشو
لغتنامه دهخدا
غاوشو. (اِ) آن خیار که برای تخم نگاهدارند. (فرهنگ اسدی ). رجوع به غاوش شود : زرد و درازتر شده از غاوشوی خام [ کذا ]نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه . لبیبی . شنگ . پاشنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || عاشقی که عشق او به درجه ٔ اعلی رسیده باشد...
-
باشنگ
لغتنامه دهخدا
باشنگ . [ ش َ ] (اِ) خوشه ٔ انگور آویزان ازدرخت را گویند عموماً. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خوشه ٔ انگور بود. (لغت فرس اسدی ). خوشه ٔ آویزان از درخت . (انجمن آرای ناصری ). خوشه ٔ انگور که برتاک باشد. (معیار جمالی ) : چو مشک ب...
-
شنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ .[ ش َ ] (ص ) شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا. (برهان ). شوخ و بی حیا. (رشیدی ) (انجمن آرا). شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم . (اوبهی ). شوخ و ظریف . (غیاث اللغات ). بمجاز به معشوق اطلاق کنند. (غیاث ) (فرهنگ نظام ). و...