کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غامد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غامد
لغتنامه دهخدا
غامد. [ م ِ ] (اِخ ) بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفته ٔ برخی از یمن است و در صحاح آمده است :الاهل اتاها علی نأیهابمافضحت قومها غامد.و غامد را نام پدر قبیله ای دانسته است و نام وی عمرو است و در بعض نسخ عمر آمده و صواب نیز همین است . عمر فر...
-
غامد
لغتنامه دهخدا
غامد. [ م ِ ] (اِخ ) غامد (من عسیر) ناحیه ای است در عربستان کوهستانی به ارتفاع 2321 متر. (حلل السندسیة ج 2 ص 111). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
غامد
لغتنامه دهخدا
غامد. [ م ِ ] (ع ص ) چاه انباشته . || کشتی پر از بار. (منتهی الارب ). ازهری گوید: گمان میکنم کشتی تهی باشد مانند حفانة. (از تاج العروس ).
-
جستوجو در متن
-
غامدة
لغتنامه دهخدا
غامدة. [ م ِ دَ ] (اِخ ) لقب عمربن عبداﷲ که پدر قبیله ای است از یمن بدان جهت که اصلاح مهمی کرد همان قوم خود یا آن غامد است . (منتهی الارب ). و رجوع به غامد شود.
-
غامدی
لغتنامه دهخدا
غامدی . [ م ِ ] (ص نسبی ) نسبت به غامد است که بطنی از ازد بوده اند. (از انساب سمعانی ).
-
وائلة
لغتنامه دهخدا
وائلة. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن دول ، از طایفه ٔ غامد است . (تاج العروس ).
-
غامدیون
لغتنامه دهخدا
غامدیون . [ م ِ دی یو ] (اِخ ) گروهی از محدثان و جز آنان اند که به قبیله ٔ غامد یا غامدة منسوبند. (از تاج العروس ).
-
جفایه
لغتنامه دهخدا
جفایه . [ ج ُ ی َ] (ع اِ) کشتی خالی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مقابل غامد و آمد و غامدة و آمدة. (اقرب الموارد).
-
غنیمات غامدی
لغتنامه دهخدا
غنیمات غامدی . [ غ ُ ن َ ت ِ م ِ ] (اِخ ) اعرابیی از قبیله ٔ غامد، و چوپان کسری بود. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 371 شود.
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع ِ ] (اِخ ) کوهیست در دیار اواس بن حجر، که در جنگ حراق ، پنجاه تن از قبیله ٔ اواس به دست قبیله ٔ غامد در این کوه سوزانده شدند. و نام آن در شعر زهیر غامدی آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
-
لوط
لغتنامه دهخدا
لوط. (اِخ ) ابن یحیی بن سلیمان بن الحرث بن عوف بن ثعلبةبن عام بن ذهل بن مازن بن ذبیان بن ثعلبةبن سعدبن مناةبن غامد. و اسم غامد عمربن عبداﷲبن کعب بن الحرث بن عبداﷲبن مالک بن نصربن الازد بود، مکنی به ابومخنف بن سلیمان . ازاصحاب علی بن ابی طالب علیه الس...