کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قالی
لغتنامه دهخدا
قالی . (اِخ ) دهی است به حدود مرغزار. قالی میوه ٔ اندک دارد و غلات فراوان . (نزهةالقلوب چ بریل ج 3 ص 123). مرغزار قالی بر کنار آب پرواب افتاده است و جائی است خرم ، اما گیاهش بزمستان چارپایان را موافق بود و بتابستان زیان دارد. طولش سه فرسنگ در عرض یک ...
-
قالی
لغتنامه دهخدا
قالی . (ص نسبی ) نسبت است به قالیقلا. (الانساب سمعانی ). رجوع به قالیقلا شود.
-
قالی
لغتنامه دهخدا
قالی . (ع ص ) بریان سازنده . (آنندراج ).طباخ . قلیه پز. (ناظم الاطباء). || دشمن دارنده . (آنندراج ). سخت ناپسنددارنده . (ناظم الاطباء).
-
قالی
لغتنامه دهخدا
قالی . [ لی ی ] (اِخ ) اسماعیل بن قاسم مکنی به ابوعلی یکی از ادیبان و دانشمندان است . رجوع به ابوعلی قالی در همین لغت نامه و معجم البلدان ج 7ص 17 و انساب سمعانی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1489 و 1490 و جامعالتصانیف الحدیثة جزء نخست رقم 306 وروضات الجن...
-
قالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از ترکی] ‹قالین› qāli زیرانداز بزرگ پرزدار بافتهشده با نخ، پشم، یا الیاف دیگر به رنگها و نقشهای مختلف.
-
قالی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qâli طاری: qâli طامه ای: qâli طرقی: qâli کشه ای: qâli نطنزی: qâli
-
قالی
واژهنامه آزاد
بوب.
-
جستوجو در متن
-
پرخرج
دیکشنری فارسی به عربی
غالي
-
پطرس
لغتنامه دهخدا
پطرس . [ پ ِ رُ ] (اِخ ) غالی پاشا. رجوع به غالی پاشا و بطرس شود.
-
فاخر
دیکشنری فارسی به عربی
غالي , غرامة
-
گران
دیکشنری فارسی به عربی
تحريمي , ثقيل , غالي
-
غالیان
لغتنامه دهخدا
غالیان . (اِ) ج ِ غالی بسیاق فارسی . رجوع به غالی و غلاة و مزدیسنا ص 288 شود.
-
غالیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشک ۲. غالی، گران ≠ ارزان، رخیص
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) قطب الدین . رجوع به احمدبن حسن غالی ... شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن غالی ازهری . رجوع به حسن جداوی شود.