کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالیه بوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غالیه سایی
لغتنامه دهخدا
غالیه سایی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) غالیه سائی . خوشبوی سازی . عطاری : آن جام صدف ده که بخندد چو دم صبح چون صبح نمود آن صدف غالیه سایی . خاقانی .ببوی زلف رخت میروند و می آیندصبا بغالیه سائی و گل به جلوه گری . حافظ.و رجوع به غالیه سودن شود.
-
غالیه گون
لغتنامه دهخدا
غالیه گون . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) مشکین رنگ . غالیه مانند، و شاعران آن را صفت زلف و خط آرند : منم غلام خداوند زلف غالیه گون تنم شده چو سر زلف اونوان و نگون . رودکی .با طره ٔ مشکین همگی فتنه ٔ چینی با غالیه گون خط سیه شور تتاری . فرخی .شاهد روز کز ه...
-
غالیه گونا
لغتنامه دهخدا
غالیه گونا. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) رجوع به غالیه گون شود.گاه در شعر به آخر گون الف زیاده آرند : حلقه ٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک خال را رنگ همان غالیه گونا بینند.خاقانی .
-
غالیه موی
لغتنامه دهخدا
غالیه موی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف . سیه موی : بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی که ماه روشنی از روی تو ستاند وام . فرخی .هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر. فرخی .هوای خدمت آن خواج...
-
غالیه سودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] 1 - ساییدن غالیه . 2 - عطر ساختن .
-
غالیه اندایه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ابزاری که با آن غالیه را بر اندام می مالیدند.
-
غالیه اندوده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - آن چه به غالیه اندوده باشد. 2 - سیاه .
-
غالیه سا
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - غالیه ساز. 2 - عطرفروش .
-
غالیه ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) نک غالیه سا.
-
غالیه اندوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliye'andude آنچه به غالیه اندوده باشد؛ آنچه بر آن غالیه مالیده باشند: ◻︎ این غول رویبستهٴ کوتهنظرفریب / دل میبَرَد به غالیهاندوده چادری (سعدی۲: ۶۷۷).
-
غالیه بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهبارنده، غالیابار› [قدیمی، مجاز] qāliyebār خوشبو.
-
غالیه جعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāliyeja'd ۱. ویژگی آنکه زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو دارد.۲. ویژگی زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو.
-
غالیه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] qāliyexat جوانی که موی روی لبش نورسته و سیاه باشد: ◻︎ آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی / گردون ورق هستی ما درننوَشتی (حافظ: ۸۷۰).
-
غالیه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyedān ۱. ظرفی که در آن غالیه ریزند؛ جای غالیه.۲. [مجاز] دهان یا زنخدان معشوق: ◻︎ زآن غالیهدان شکّرانگیز / مه غالیهسای و گل شکرریز (نظامی۳: ۵۱۳).
-
غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyerang غالیهفام؛ به رنگ غالیه؛ سیاه.