کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غالیه بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهبوی› [قدیمی] qāliyebu آنچه بوی غالیه میدهد: ◻︎ من و آن جعدموی غالیهبوی / من و آن ماهروی حورنژاد (رودکی: ۴۹۵).
-
غالیه جعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāliyeja'd ۱. ویژگی آنکه زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو دارد.۲. ویژگی زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو.
-
غالیه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] qāliyexat جوانی که موی روی لبش نورسته و سیاه باشد: ◻︎ آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی / گردون ورق هستی ما درننوَشتی (حافظ: ۸۷۰).
-
غالیه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyedān ۱. ظرفی که در آن غالیه ریزند؛ جای غالیه.۲. [مجاز] دهان یا زنخدان معشوق: ◻︎ زآن غالیهدان شکّرانگیز / مه غالیهسای و گل شکرریز (نظامی۳: ۵۱۳).
-
غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyerang غالیهفام؛ به رنگ غالیه؛ سیاه.
-
غالیه زلف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] qāliyezolf آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد: ◻︎ همچنین عید به شادی صد دیگر بگذار / با بتان چگل و غالیهزلفان طراز (فرخی: ۲۰۰).
-
غالیه سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهسای› [قدیمی] qāliyesā ۱. آنکه غالیه بساید؛ غالیهساینده: ◻︎ باد صبح از نسیم نافهگشای / بر سواد بنفشه غالیهسای (نظامی۴: ۷۱۳).۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را / که باد غالیهسای است و خاک ...
-
غالیه ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyesāz آنکه غالیه بسازد؛ سازندۀ غالیه.
-
غالیه فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyefām غالیهرنگ؛ غالیهگون؛ به رنگ غالیه؛ سیاه: ◻︎ همه با جعدهای مشکینبوی / همه با زلفهای غالیهفام (فرخی: ۲۲۴).
-
غالیه گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyegun به رنگ و بوی غالیه؛ غالیهفام؛ غالیهرنگ.
-
غالیه مو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهموی› [قدیمی، مجاز] qāliyemu ویژگی آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد؛ سیهموی.
-
جستوجو در متن
-
مضنون
لغتنامه دهخدا
مضنون . [ م َ ] (ع اِ) غالیه که بر سر و ریش بمالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غالیه . (مهذب الاسماء). غالیه و غالیه ای که بر سر و ریش مالند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
مشک
واژگان مترادف و متضاد
سارا، غالیه، نافه
-
غوال
لغتنامه دهخدا
غوال . [ غ َ لِن ْ ] (ع اِ) غوالی . ج ِ غالیة. (اقرب الموارد) رجوع به غالیة شود.
-
غالیابار
لغتنامه دهخدا
غالیابار. (نف مرکب ) بوی خوش دهنده . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به غالیه بار شود.