کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالب امدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
dominant party
حزب غالب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] در نظام مجلسی، حزبی که در طی سالیان متمادی بهتنهایی یا در قالب ائتلاف، مسئولیت ادارۀ دولت را در دست داشته است
-
dominant design
طرح غالب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت فنّاوری] طرحی از یک محصول که بازار آن را پذیرفته است و عمدۀ رقبا مجبورند آن را نمونۀ معیار آن محصول در نظر بگیرند
-
غالب آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چیره شدن .
-
غالب کردن
فرهنگ فارسی معین
(لِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پیروز کردن ، غلبه دادن . 2 - (عا.) کالای بد را با نیرنگ و حقه به خریدار به جای کالای خوب فروختن .
-
آل غالب
لغتنامه دهخدا
آل غالب . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) منسوب به غالب بن قهر، یکی از اجداد رسول صلوات اﷲعلیه یا منسوب به بنی الادرم بن غالب : من [ حلیمه ، بنت ابی ذویب السعدیه دایگان رسول صلوات اﷲعلیه ] تَرسان برِ عبدالمطلب شدم ، چون مرابدان حال بدید گفت چه بود، شغلی رسید؟ گفت...
-
غالب الظن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غالبالظنّ] [قدیمی] qālebozzan دارای ظن و گمان غالب؛ مطمئن: ◻︎ به حسن قامتت سروی در آفاق / نپندارم که باشد غالبالظن (سعدی۲: ۵۲۷).
-
باد غالب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← باد بیشوز
-
غالب اوقات
دیکشنری فارسی به عربی
في اغلب الاحيان
-
قوت غالب
لهجه و گویش تهرانی
غذایی که بیشتر میخورند
-
سمت باد غالب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← باد بیشوز
-
غالب آمد بر
دیکشنری فارسی به عربی
استظهر علي
-
prevailing wind direction
سمت باد بیشوز، سمت باد غالب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← باد بیشوز
-
واژههای همآوا
-
غالب آمدن
لغتنامه دهخدا
غالب آمدن . [ ل ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال : اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست . (گلستان ). هوای نفس اماره غالب آمد. (مجالس سعدی ).- غالب آمدن بر ؛ چیره شدن بر. مسلط شدن بر... : ماهی بر او غا...
-
غالب آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چیره شدن .