کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غافل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غافل
/qāfel/
معنی
۱. آنکه در امری اهمال و غفلت کند؛ غفلتکننده.
۲. ناآگاه؛ بیخبر.
۳. فراموشکار.
〈 غافل شدن: (مصدر لازم)
۱. غفلت کردن: ◻︎ دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴).
۲. بیخبر ماندن.
۳. فراموش کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیخرد، جاهل، ناآگاه، نادان
۲. بیخبر، غفلتزده، لاقید ≠ عاقل
دیکشنری
unaware, unawares, unknowing, unwitting
-
جستوجوی دقیق
-
غافل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخرد، جاهل، ناآگاه، نادان ۲. بیخبر، غفلتزده، لاقید ≠ عاقل
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ابن صخر، برادر بنی قریم بن ساهلة است . (منتهی الارب ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است . وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی » شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ملک خسرو. وی یکی از شعرای ایران و از اهالی سیستان بوده است ، از اوست :غافل نشوی از این دو معنی غافل سرمایه ٔ مرد زین دو گردد حاصل زین راهنمایان بیکی شو قائل یا عقل درست ، یا جنون کامل .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ ] (ع ص ) بی خبر. ناآگاه . (دهار). گول . (نصاب ). بیخود. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بی خرد. نادان که درکارها اهمال و فروگذاری کند. دائر. غارّ. غیهب . غمر: اغترار؛ غافل شدن . تهو؛ غافل شدن . (منتهی الارب ).من و تو غافلیم و ماه و خورشیدبر ای...
-
غافل
لغتنامه دهخدا
غافل . [ ف ِ] (اِخ ) نام جد عبداﷲبن مسعود است . (منتهی الارب ).
-
غافل
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناآگاه ، بی خبر. 2 - نادان ، بی خرد.
-
غافل
دیکشنری عربی به فارسی
سهو , غير عمدي , فراموشکار , بي توجه , بي اطلا ع , بي خبر , ناگهان , غفلتا , سراسيمه , ناخوداگاه , ناخود اگاهانه
-
غافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qāfel ۱. آنکه در امری اهمال و غفلت کند؛ غفلتکننده.۲. ناآگاه؛ بیخبر.۳. فراموشکار.〈 غافل شدن: (مصدر لازم)۱. غفلت کردن: ◻︎ دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱: ۱۸۴).۲. بیخبر ماندن.۳. فراموش کردن.
-
واژههای مشابه
-
غَافِلٍ
فرهنگ واژگان قرآن
غافل - غفلت کننده - بي خبر
-
غافل غافل
لغتنامه دهخدا
غافل غافل . [ ف ِ ل ِ ف ِ ] (ص مرکب ) بسیار نادان . بسیار بی خبر : خاقانی از این راه دورنگی به کران باش یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .خاقانی .
-
غافل بودن
لغتنامه دهخدا
غافل بودن . [ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) حالت غفلت و بی خبری داشتن . غافلی : غافل بودن نه ز فرزانگیست غافلی از جمله ٔ دیوانگیست .نظامی .
-
غافل خواندن
لغتنامه دهخدا
غافل خواندن .[ ف ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) غافل شمردن . تغفیل .