کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قعص
لغتنامه دهخدا
قعص . [ ق َ ع َ ] (ع مص ) قعاص زده گردیدن گوسپند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قُعِصَت الشاة قعصاً. (منتهی الارب ). رجوع به قعاص شود. || قَعوص گشتن گوسفند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قَعِصَت الشاة؛ صارت قعوصاً. (اقرب الموارد) (منت...
-
قعص
لغتنامه دهخدا
قعص . [ ق َ] (ع ص ، اِ) مرگ شتاب کش . (منتهی الارب ). || المفکک من البیوت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قاس
لغتنامه دهخدا
قاس . (ترکی ، اِ) ابرو. (آنندراج ) (برهان ). ابرو باشد در ترکی . (رشیدی از معین در حاشیه ٔ برهان ).
-
قاس
لغتنامه دهخدا
قاس . (ع اِ) اندازه . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج ): قاس رمح ؛ ای قدر رمح . (مهذب الاسماء). || غوک را گویند که وزق باشد. (برهان ) (آنندراج ). چغز. غنجموش . قورباغه . || رسن کشتی . جُمَّل . || (ص ) قاسی . سخت : قلب قاس ؛ دلی...
-
غاص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غاصّ] [قدیمی] qās[s] ۱. کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد.۲. پر؛ انبوه.۳. مکانِ پر از مردم.۴. مرد مفلس.
-
قاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qās سخت.
-
قاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qās ۱. ابرو.۲. ابر.۳. (زیستشناسی) = قورباغه
-
جستوجو در متن
-
غسو
لغتنامه دهخدا
غسو. [ غ ُس ْ س ُوو ] (ع مص ) تاریک گردیدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تاریک شدن شب . (مصادر زوزنی ). غسا اللیل غسواً بالفتح ، و فی الصحاح و المحکم غسا غُسُوّاً کسمو؛ اظلم . (تاج العروس ) . || غسا الشیخ ؛ نیک پیر شد. (منتهی الارب ) (آنندراج ): شی...
-
پیر
لغتنامه دهخدا
پیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رودکی .شدم پیر بدینسان و تو هم...