کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غازی ثانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غازی آباد
لغتنامه دهخدا
غازی آباد. (اِخ ) قصبه ای است در ایالت میرات از ایالات شمال غربی هند، در 45 هزارگزی از جنوب غربی میرات ، در ملتقای خط دهلی با خط آهنی که از لاهور به اﷲآباد میرود و 7365 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
غازی خان
لغتنامه دهخدا
غازی خان . (اِخ ) نام بعض امرای افغانی . رجوع تاریخ شاهی تألیف احمد یادگار چ کلکته صص 172، 258 - 262 شود.
-
غازی خان
لغتنامه دهخدا
غازی خان . (اِخ ) یکی از خانان و امرای هندی کشمیر که در سال 967-971 حکومت کشمیر داشته است . رجوع به مآثر رحیمی چ کلکته صص 250 - 321 شود.
-
نیم غازی
لغتنامه دهخدا
نیم غازی . (اِ مرکب ) رجوع به نیم غاز شود. || (ص نسبی ) کنایه از چیز بی ارزش یا به غایت کم ارزش .
-
غازی عتیق
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ تر - ع . ] (اِمر.) پولی است که ترکان عثمانی در عراق رایج کردند و قیمت آن با 95 غروش رایج برابر بود.
-
غازی خیری
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ تر - ع . ] (اِمر.) 1 - پول طلایی که ترکان عثمانی در عراق رایج ساختند و قیمت آن برابر 84 غروش بود. 2 - هر گونه سکه از طلا یا مس که آب طلا روی آن داده باشند.
-
ده غازی
لغتنامه دهخدا
ده غازی . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 41هزارگزی خاوری صیدان مرکزدهستان . دارای 500 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
زاویه ٔ غازی
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ غازی . [ی َ ی ِ ] (اِخ ) از قریه های مصر است . (تاج العروس ).
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ ] (اِخ ) امیر غازی . لقب امیرمبارزالدین محمد آل مظفر است . رجوع به مبارزالدین محمد شود.
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ ] (اِخ ) لقب دومین فرزند فخرالدوله حسن که آخرین فرد سلسله ٔ باوند بوده است و در سال 745 هَ . ق . بدست کیابیان جلابی منقرض گردیده است . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 337، 336).
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ ] (اِخ ) لقب رستم بن علاءالدوله علی بن رستم از امرای مازندران است . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 420). و نیز رجوع به غازی شاه و رستم شود.
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ ] (اِخ ) مؤلف حبیب السیر نویسد: چون استندار حسام الدوله اردشیر وفات یافت استندار شهرآکیم که برادر او بود مدت سی سال جای او را گرفت و پس از درگذشت وی پسرش فخرالدوله نام آوربن شهرآکیم که شاه غازی لقب داشت در رستمدار به تخت نشست و او پ...
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ ] (اِخ ) نام یکی از پسران یزدگرد. ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نویسد: چنین آورده اند که چون یزدگرد از سپاه اسلام منهزم شد بخراسان آمد. او را سه پسر بود کیخسرو و هرمزد و شاه غازی [ کذا ] هر سه را بجانب طبرستان فرستاد و آن مواضع را در...
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) شاه غزاکننده . سلطان بجنگ کفار رونده . امیر جنگاور. سلطان غازی . هر پادشاه جنگجو را غازی گویند وگاهی بعضی از پادشاهان بعد از عنوان «شاه » این کلمه را روی سکه ها افزوده اند. (النقود العربیة ص 134).
-
شاه غازی
لغتنامه دهخدا
شاه غازی . [ هَِ] (اِخ ) لقب گروهی از امرای رستمدار مازندران . رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 107 و حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 331 و غازی و غازی شاه شود.