کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غازان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) شهر و مرکز ایالتی است در روسیه در 1200 گزی جنوب شرقی سن پطرزبورگ (لنین گراد) و 725هزارگزی مشرق مسکو، بر ساحل گارانسکی که از طرف چپ به ولگا میریزد و در 5 هزارگزی از ساحل ولگا در 55 درجه و 47 دقیقه و 24 ثانیه و 46 درجه و 47 دقیقه و 4ثانی...
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) بیست و ششمین از خاندان چنگیزی در ماوراءالنهر از اولوس جغتای ، از 744 تا 747هَ . ق .
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه در 12/5 هزارگزی شمال باختری هشتیان و 10 هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو هشتیان به سلماس . دره ، سردسیر، با 256 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری ...
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور ایران بوده است . غازان خان در زمان ایلخانی ارغون خان از طرف پدر مأمور اداره ٔ امور خراسان...
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) نام یکی از شاهزادگان مغولی که در زمان سلطان سعید اولجایتو محمد از ملازمین شاهزاده یساور بوده است و پس از مغلوب و کشته شدن یساور، به دست سپاهیان سلطان سعید گرفتار و اسیر گردیده است . (ذیل جامع التواریخ رشیدی به اهتمام بیانی چ طهران ص 11...
-
غازان
لغتنامه دهخدا
غازان . (اِخ ) یکی از امرای دوره ٔ تیموری رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 جزء سوم ص 585 شود.
-
واژههای مشابه
-
غازان بهادر
لغتنامه دهخدا
غازان بهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) نام یکی از امراء بزرگ هلاکو. در حبیب السیر آرد: و چون این خبر (خبر بازگشتن سپاهیان هلاگو از تسخیر قلعه ٔ گردکوه ) یکی از امرای بزرگ را که مشهور بود به غازان بهادر به تأدیب شمس الملوک و استندار شهر اکیم نامزد فرمود و چو...
-
غازان چای
لغتنامه دهخدا
غازان چای . (اِخ ) نام رودی در سر راه تهران به مازندران نزدیک به فیروز کوه .
-
غازان سر
لغتنامه دهخدا
غازان سر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان آخناچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. در 35 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 7 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل . با 139 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و ...
-
گنبد غازان
لغتنامه دهخدا
گنبد غازان . [ گُم ْ ب َ دِ ] (اِخ ) رجوع به شنب غازان شود.
-
شم غازان
لغتنامه دهخدا
شم غازان . [ ش َ ] (اِخ ) شنب غازان . شام غازان . رجوع به شنب غازان شود.
-
شنب غازان
لغتنامه دهخدا
شنب غازان . [ شَم ْ ب ِ] (اِخ ) نام گنبد غازان خان در تبریز که سلطان محمودغازان خان بن ارغون خان ساخته است . ارتفاع آن را یکصدوبیست گز و قطرش را شصت گز نوشته اند. اکنون خراب است .(از انجمن آرا) (آنندراج ). گنبد سلطان غازان در تبریز که حوالی آن از آبا...
-
شام غازان
لغتنامه دهخدا
شام غازان .(اِخ ) شنب غازان . شمازان . (تلفظ محلی ). از آثار تاریخی تبریز است بدین توضیح که چون غازان خان دین اسلام پذیرفت ، خواست مانند بزرگان دینی و سلاطین اسلامی برای خود مقبره ای بسازد تا زاهدان و عابدان در آنجا زندگی کنند و او را پس از مرگ به ذک...
-
پای غازان
لغتنامه دهخدا
پای غازان . (اِ مرکب ) قازایاغی . رجوع به اَاطریلال شود.