کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غار غم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
Brantaruficollis
عروسغار سینهسرخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ اردکیان و راستۀ غازسانان با جثۀ کوچک و بسیار تیره و منقار بسیار کوتاه و سیاه و بدن سیاه و سینۀ خرمایی یا سرخ
-
lava cave
غار گدازهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] غاری که براثر فرایندهای آتشفشانی ایجاد شده باشد
-
ablation cave
غار یخکاستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نوعی غار یخساری با چند متر ارتفاع و عرض که نزدیک به انتهای یخسار تشکیل میشود
-
غار و غور
فرهنگ گنجواژه
سر و صدا، داد و فریاد بی جهت، صدای شکم گرسنه.قارّ و قور
-
یار و غار
فرهنگ گنجواژه
دوست صمیمی.
-
برگ غار که نشان افتخاربوده است
دیکشنری فارسی به عربی
قار
-
غار و غور، قار و قور
لهجه و گویش تهرانی
صدای شکم
-
جستوجو در متن
-
غم
لغتنامه دهخدا
غم . [ غ َ ] (ازع ، اِ) مخفف غَم ّ. رجوع به همین کلمه شود. این لفظ عربی است بتشدید میم ، و در فارسی بتخفیف میم استعمال کنند. بدان که در کلمه ٔ مفرد فارسی الاصل حرف مشدد هیچ جا نیامده است مگر بضرورت ادغام ، چنانکه شپر که دراصل شب پر بود نام طائر معروف...
-
دردآلود
لغتنامه دهخدا
دردآلود. [ دَ ] (ن مف مرکب ) دردآلوده . آلوده به درد. دردناک . دردمند. دلگیر. غمناک . (ناظم الاطباء) : ز آه آن طفلکان دردآلودگردی از غار بردمید چو دود. نظامی .آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرددر توکافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. سعدی .روی زرد است و آه ...
-
رشک بردن
لغتنامه دهخدا
رشک بردن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حسادت کردن . حسد ورزیدن . رشک کردن . (یادداشت مؤلف ). غار. غیر. (دهر). رشک خوردن . حسد بردن . رشکین شدن . (ناظم الاطباء). اضباب . (منتهی الارب ) : همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بومثل و مرگ شاکر جلاب . ابو...
-
دواسبه
لغتنامه دهخدا
دواسبه . [ دُ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ، اِ مرکب ) با دو اسب . دارای دواسب . که دو اسب دارد. چون سوار دارنده ٔ دواسب . با دو اسب شتابنده : پیاده همه کرد یکسر سواردواسبه سوار از در کارزار. فردوسی .دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند دواسبه از آ...
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل...
-
تعبیه کردن
لغتنامه دهخدا
تعبیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده کردن و آراستن . (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی . آماده کردن لشکر و سامان آن را : بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه . منوچهری .بازآمدند تا آن صحرا... و پیا...
-
هنگ
لغتنامه دهخدا
هنگ . [ هََ ] (اِ) سنگینی و تمکین و وقار. (برهان ). سنگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ای زدوده سایه ٔ تو ز آینه ی ْ فرهنگ زنگ بر خرد سرهنگ و فخر عالم و فرهنگ هنگ . کسائی .خداوندا ندیدم هیچ سالاری به سنگ تونه اندر کارها شاهی به آئین و به هنگ تو. فرخی .ش...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ص َ ] (ع مص ) روشنی . (منتهی الارب ). صافی شدن . (مصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پاک و بی غش و بی کدورت شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) پاکیزگی . (دهار). پاکی . مقابل کدورت ، مقابل تیرگی : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعی...