کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غاره
لغتنامه دهخدا
غاره . [ رَ ] (ع اِمص ) غارة. غارت و تاراج . (برهان ). || (اِ) غارت کنندگان . || پیچ و تاب ریسمان را نیز گویند. (برهان ).
-
غاره
لغتنامه دهخدا
غاره . [ رَ /رِ ] (اِ) غارج است که شراب صبوحی باشد. (برهان ).
-
واژههای همآوا
-
قاره
واژگان مترادف و متضاد
اقلیم، بر، خشکی، قطعه
-
قاره
فرهنگ واژههای سره
خشکاد
-
قارح
فرهنگ فارسی معین
(ر ِ) [ ع . ] (اِفا.) زخم زننده .
-
قاره
فرهنگ فارسی معین
(رَّ یا رُِ) [ ع . قارة ] (اِ.) هر یک از قطعات پنجگانة زمین .
-
قارح
لغتنامه دهخدا
قارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح . ناقة قارح و قارحه ایضاً. ج ، قوارح ، قُرَّح و مقاریح نیز بندرت آمده است . (منتهی الارب ). || ناقه ای که حمل ...
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) (یوم قاره ) روزی است از روزهای تاریخی عرب . (معجم البلدان ). رجوع به «ذوقارة» و «قارة اهوی » شود.
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان ).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ )کوهی است به بحرین . (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
قارح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: قَوارِح] [قدیمی] qāreh ۱. ریشکننده؛ زخمزننده.۲. ستور تمامدندان؛ چهارپایی که دندانهای نیش او درآمده باشد.
-
قاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قارَّة] (جغرافیا) qārre ۱. هریک از قطعات پنجگانۀ وسیع و پیوستۀ خشکیهای زمین: قارۀ آسیا، قارۀ اروپا.۲. برّه.〈 قارۀ سیاه: [مجاز] افریقا.