کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غابک
لغتنامه دهخدا
غابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) مصغر غاب ، بمعنی بجول . در تداول عوام گویند: غابکش بیرون آمده بود؛ سخت لاغر بود.
-
غابة
لغتنامه دهخدا
غابة. [ غاب ْ ب َ ] (ع ص ) تأنیث غاب ّ؛ شتران که به غب ّ (یک روز در میان ) آب خورند. ج ، غواب ّ. (آنندراج ): ابل ٌ غابة؛ شترانی که روزی آب خورند و روزی نه . (مهذب الاسماء). ج ، غواب ّ و غابات . (اقرب الموارد).
-
غموس
لغتنامه دهخدا
غموس . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن . (مصادر زوزنی ). غایب و ناپدید شدن . غمس النجم ؛ غاب . (اقرب الموارد). || به آب فروشدن . (مصادر زوزنی ).
-
کعب باز
لغتنامه دهخدا
کعب باز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کعب بازنده .غاب باز. قاب باز. آنکه با کعب بازی کند : مرد بود کعبه جو طفل بود کعب بازچون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب .خاقانی .
-
غابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ یا بَ) [ ع . غابة ] (اِ.) 1 - زمین پست و هموار 2 - نیزة دراز. 3 - بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده . ج . غاب و غابات .
-
فضول گفتن
لغتنامه دهخدا
فضول گفتن . [ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) یاوه گویی . بیهوده گفتن . فضول آوردن : تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب ؟تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب ؟رودکی
-
پجول
لغتنامه دهخدا
پجول . [ پ ُ ] (اِ) بجول . پژول .بژول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . قاب . غاب : نه اقعس سرون و نه نقرس دو پانه اکفس پجول و نه شم ز استر. ابوعلی الیاس (از فرهنگ اسدی ).
-
جداة
لغتنامه دهخدا
جداة. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد غطفان . (معجم البلدان ) : یدیت علی ابن حسحاس بن وهب باسفل ذی الجداة یدالکریم قصرت له من الحماء لماشهدت و غاب عن دار الحمیم اخبره بان الجرح یشوی و انک فوق عجلزة جموم .(از معجم البلدان ).
-
صاحب دلق
لغتنامه دهخدا
صاحب دلق . [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه پوش . صوفی . آنکه دارای دلق است . رجوع به دلق شود.- میرِ صاحب دلق ؛ عمربن خطاب : به یار محرم غار و به میر صاحب دلق به پیر کشته ٔ غوغا به شیر شرزه ٔ غاب .خاقانی .
-
بجول
لغتنامه دهخدا
بجول . [ ب ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). بژل . بژول . کعب . اشتالنگ . غاب . قاب . بجل به حذف واو نیز به همین معنی است . (آنندراج ). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف ). بُجُل . (ناظم الاطباء).
-
خردی
لغتنامه دهخدا
خردی . [ خ ُ ] (اِ) مَرِق . مَرِقة. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اندغاب گشته چو سه شبه خردی . ابوالعباس .پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود آرزوی .ناصرخسرو.
-
اشتالنگ
لغتنامه دهخدا
اشتالنگ . [ اِ ل َ ] (اِ) بمعنی شتالنگ است و آن استخوانی باشد که در میان بندپا و ساق پا واقع است و آنرا بجول گویند و بعربی کعب خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ). بجول . بجل . بژول . وژول . کعب . عظم کعب . شتالنگ . آشتالنگ . غاب . قاب ....
-
غیل البرمکی
لغتنامه دهخدا
غیل البرمکی . [ غ َ لُل ْ ب َ م َ ] (اِخ ) نهری است که از میان صنعاء واقع در یمن میگذرد. شاعر گوید : واعویلا ! اذا غاب الحبیب عن حبیبه الی من یشتکی ؟یشتکی الی والی البلدو دموعه مثل غیل البرمکی .و این شعر غیرموزون است . و ابوعلی به ابوجیاش خوانده است ...
-
تمحیق
لغتنامه دهخدا
تمحیق . [ ت َ ] (ع مص ) پاک کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل و محو کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || محیق گردانیدن کسی را. و ذلک انهم فی الجاهلیة اذا کان یوم المحاق بدر الرجل الی ماء الرجل اذا غاب عنه فینزل علیه و یسقی به ما...
-
پژول
لغتنامه دهخدا
پژول . [ پ َ ] (اِ) بژول . بجول . پجول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . غاب . قاب . قاپ . چنگاله ٔ کوب . (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و نه شُم [ شاید: سم ] ز استر. بوعلی الیاس (از لغت نامه ٔ اسدی ).چه که بر تخت ناز خسبی خوش چه ...