کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عیوق
/'ayyuq/
معنی
ستارهای سرخرنگ و روشن در طرف راست کهکشان در صورت فلکی ممسکالاعنه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عیوق
لغتنامه دهخدا
عیوق . [ ع َی ْ یو ] (اِخ ) ستاره ای است خرد روشن سرخ رنگ ، بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد. اصل آن بر وزن فیعول است و چون یاء ساکن و واو بدنبال هم آمده اند، به یاء مشدد تبدیل شده اند. (از منتهی الارب ). آن را عیوق از آن گویند که او گویا نگهبان ثر...
-
عیوق
فرهنگ فارسی معین
(عَ یُّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نام ستاره ای نورانی در صورت فلکی ارابه ران در امتداد کهکشان راه شیری . 2 - نماد فاصله و دوری .
-
عیوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (نجوم) 'ayyuq ستارهای سرخرنگ و روشن در طرف راست کهکشان در صورت فلکی ممسکالاعنه.
-
واژههای مشابه
-
Capella
عَیّوق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ستارۀ آلفای ارابهران که ششمین ستارۀ پرنور شب از قدر 0/08 است
-
مجدالدین عیوق
لغتنامه دهخدا
مجدالدین عیوق . [ م َ دُدْ دی ن ِع َی ْ یو ] (اِخ ) عوفی او را در زمره ٔ شاعران خراسان بعد از عهد سنجر و امیر معزی آورده است . از اوست :چون صبح شد پدید بساز ای پسر صبوح کن در پیاله راح که هست آن غذای روح کن خواب بر فسوس چو برخاست بانگ کوس بر ناله ٔ خ...
-
واژههای همآوا
-
ایوق
واژهنامه آزاد
نام روستايي در آذربايجان شرقي از توابع سراب - مهربان
-
جستوجو در متن
-
آروق
لغتنامه دهخدا
آروق . (اِ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایسته ٔ بی قیدی و وارستگی این مرد : با چنین خوردن و چنین آروق کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟اوحدی .
-
هم افسر
لغتنامه دهخدا
هم افسر. [ هََ اَ س َ ] (ص مرکب ) همپایه . هم درجه : عیوق به دست زورمندی برده ز هم افسران بلندی .نظامی .
-
آبسال
لغتنامه دهخدا
آبسال . (اِ مرکب ) باغ . حدیقه : همی تابد ز چرخ سبز عیوق چو آتش بر صحیفه ی ْ آبسالی .ناصرخسرو.
-
بزبان
لغتنامه دهخدا
بزبان . [ ب ُ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) محافظ بز. نگهبان بز. || (اِخ ) عیوق را بزبان خوانند. (از التفهیم از یادداشت دهخدا). || نام محله ای به مرو. (یادداشت دهخدا).
-
خردشده
لغتنامه دهخدا
خردشده . [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریزریزشده . خردشکسته : شعری چو سیم خردشده باشدعیوق چون عقیق یمان احمر.ناصرخسرو.
-
دیگپایه کردار
لغتنامه دهخدا
دیگپایه کردار. [ ی َ / ی ِ ک ِ ] (ص مرکب ) آنچه شبیه سه پایه است .- کوکب دیگپایه کردار ؛ کنایه از ستاره ٔ عیوق باشد : و آن کوکب دیگپایه کرداردر دیگ فلک فشانده افزار.نظامی .