کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عینالله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیة و مجهورة، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی ) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف بی...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (ع مص ) چشم کردن و چشم زخم رسانیدن و بر چشم زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).چشم زدن . (از اقرب الموارد). عَیَنان . رجوع به عینان شود. || روان گردیدن آب و اشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب و اشک . (از اقرب ...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ی َ ] (ع اِ) باشندگان شهر. (منتهی الارب ). ساکنان در شهر. (ناظم الاطباء). اهل بلد. (اقرب الموارد). || اهل سرای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جماعت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جماعت و گروه . (ناظم الاطباء): جاءفلان فی عین ؛ فلان...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ی َ ] (ع مص ) فراخ گردیدن سیاهی چشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).خوب چشم شدن . (آنندراج ). عَینة. رجوع به عینة شود.
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َی ْ ی ِ / ع َی ْ ی َ ] (ع ص ) سقاء عین ؛ مشک آبریز و مشک نو. (منتهی الارب ). مشک نو و مشکی که آب آن برود. (ناظم الاطباء). مشکی که آب آن جاری شود. || رجل عین ؛ مرد سریعالبکاء که زود می گرید. (از اقرب الموارد).
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع ُ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ عیان . (منتهی الارب ). رجوع به عیان شود. || ج ِ عَیون . (منتهی الارب ). رجوع به عیون شود.
-
عین
واژگان مترادف و متضاد
۱. چشم، دیده ۲. اصل، مشابه ۳. چشمه ۴. جوهر، ذات، گوهر
-
عین
فرهنگ فارسی معین
(ع ) (اِ.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی .
-
عین
فرهنگ فارسی معین
(عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چشم . 2 - چشمه . 3 - زر. 4 - ذات و نفس هر چیز. ؛~ خیال کسی نبودن هیچ اهمیت ندادن .
-
عين
دیکشنری عربی به فارسی
چشم , ديده , بينايي , دهانه , سوراخ سوزن , دکمه يا گره سيب زميني , مرکز هر چيزي , کاراگاه , نگاه کردن , ديدن , پاييدن
-
عين
دیکشنری عربی به فارسی
تعيين کردن , برقرار کردن , منصوب کردن , گماشتن , واداشتن
-
عین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عَین] 'eyn ۱. [مجاز] ذات و نفس، ذات هرچیز.۲. [جمع: عیون] [قدیمی] چشم.۳. [جمع: اعیُن و عیوان] [قدیمی] چشمه.۴. [قدیمی] هرچیز آماده و حاضر.۵. [جمع: اعیان] [قدیمی] بزرگ و مهتر قوم.۶. [جمع: اعیان] [قدیمی] مرد بزرگ و شریف.
-
عین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'eyn نام حرف «ع».
-
عِينٌ
فرهنگ واژگان قرآن
درشت چشمان (جمع عيناء و "حور عين " به معناي زناني است که سفيدي چشمانشان بسيار سفيد ، و سياهي آن نيز بسيار سياه باشد که خود مستلزم درشتي چشم مي باشد و يا به معناي زناني است که داراي چشماني درشت چون چشم آهو باشند )
-
عَيْنٍ
فرهنگ واژگان قرآن
چشمه - چشم (در عباراتي نظير "قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي ")