کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عین
/'eyn/
معنی
۱. [مجاز] ذات و نفس، ذات هرچیز.
۲. [جمع: عیون] [قدیمی] چشم.
۳. [جمع: اعیُن و عیوان] [قدیمی] چشمه.
۴. [قدیمی] هرچیز آماده و حاضر.
۵. [جمع: اعیان] [قدیمی] بزرگ و مهتر قوم.
۶. [جمع: اعیان] [قدیمی] مرد بزرگ و شریف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چشم، دیده
۲. اصل، مشابه
۳. چشمه
۴. جوهر، ذات، گوهر
دیکشنری
carbon copy, eye, spit
-
جستوجوی دقیق
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . (اِخ ) جایگاهی است در حجاز. (از معجم البلدان ).
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . (ع اِ) گاو وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بقرالوحش . (اقرب الموارد). || ج ِ عِیان . (منتهی الارب ). رجوع به عیان شود. || ج ِ عینة. رجوع به عینة (ع اِ) شود. || (ص ، اِ) ج ِ عَیون . رجوع به عیون شود. || ج ِ أعین . رجوع به أعْی...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (اِخ ) در عراق به عین التمر اطلاق میشود. (از معجم البلدان ). رجوع به عین التمر شود.
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (اِخ ) دهی به شام در پائین کوه لکام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قریه ای است زیر جبل لُکّام در نزدیکی مرعش . درب العین به این مکان منسوب است که از آنجا به «هارونیة» راه دارد، و آن شهری است لطیف و زیبا در ثغور مصیصة. (از معجم البلدان ).
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (اِخ ) دهی به یمن در روستای سنحان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (اِخ ) شهرکیست به عربستان ، خرم و آبادان . (حدود العالم ).
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد هذیل . (منتهی الارب ). جایگاهی است در بلاد هذیل ، و نام آن در شعر ساعدةبن جؤیه ٔ هذلی آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیة و مجهورة، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی ) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف بی...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ] (ع مص ) چشم کردن و چشم زخم رسانیدن و بر چشم زدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).چشم زدن . (از اقرب الموارد). عَیَنان . رجوع به عینان شود. || روان گردیدن آب و اشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب و اشک . (از اقرب ...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ی َ ] (ع اِ) باشندگان شهر. (منتهی الارب ). ساکنان در شهر. (ناظم الاطباء). اهل بلد. (اقرب الموارد). || اهل سرای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جماعت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جماعت و گروه . (ناظم الاطباء): جاءفلان فی عین ؛ فلان...
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َ ی َ ] (ع مص ) فراخ گردیدن سیاهی چشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).خوب چشم شدن . (آنندراج ). عَینة. رجوع به عینة شود.
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع َی ْ ی ِ / ع َی ْ ی َ ] (ع ص ) سقاء عین ؛ مشک آبریز و مشک نو. (منتهی الارب ). مشک نو و مشکی که آب آن برود. (ناظم الاطباء). مشکی که آب آن جاری شود. || رجل عین ؛ مرد سریعالبکاء که زود می گرید. (از اقرب الموارد).
-
عین
لغتنامه دهخدا
عین . [ ع ُ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ عیان . (منتهی الارب ). رجوع به عیان شود. || ج ِ عَیون . (منتهی الارب ). رجوع به عیون شود.
-
عین
واژگان مترادف و متضاد
۱. چشم، دیده ۲. اصل، مشابه ۳. چشمه ۴. جوهر، ذات، گوهر
-
عین
فرهنگ فارسی معین
(ع ) (اِ.) بیست و یکمین حرف از الفبای فارسی .