کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عیدی
/'i(ey)di/
معنی
پول یا چیز دیگری که در روز عید، بهخصوص عید نوروز، به کس دیگر میدهند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bonus, Christmas box, festive
-
جستوجوی دقیق
-
عیدی
لغتنامه دهخدا
عیدی . (اِخ ) دهی از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس با 193 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
عیدی
لغتنامه دهخدا
عیدی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه روزهای اعیاد به کسی دهند. (آنندراج ). عطا و بخشش و خلعت و هدیه ای که در روز عید به کسی دهند. (ناظم الاطباء). آنچه در عید قربان و عید فطر و توسعاً در نوروز وجز آن ، سران به زیردستان دهند از زر و سیم و جز آن .دست لاف . ع...
-
عیدی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود.
-
عیدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به عید) [عربی. فارسی] 'i(ey)di پول یا چیز دیگری که در روز عید، بهخصوص عید نوروز، به کس دیگر میدهند.
-
عیدی
دیکشنری فارسی به عربی
مهرجان
-
واژههای مشابه
-
جامه ٔ عیدی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ عیدی . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از گلها و شکوفه های بهاری . || در اصطلاحات جامه ٔ سرخ : جامه ٔ عیدی خصمت چو مصیبت زدگان شبه گون تارتر از زلف شب هجران باد.طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
خطبه ٔ عیدی
لغتنامه دهخدا
خطبه ٔ عیدی . [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطبه ای که در روز عید خوانند. (آنندراج ) : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی بنام اوزآن از عمود صبح نهادندمنبرش .خاقانی (از آنندراج ).
-
عیدی و نوروزی
فرهنگ گنجواژه
عیدانه.
-
شب عید،شب عیدی
لهجه و گویش تهرانی
ایام عید
-
واژههای همآوا
-
آی دی
فرهنگ واژههای سره
شناسه، نامِ کاربر
-
آیدی
فرهنگ واژههای سره
شناسه
-
ایدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ یَد] [قدیمی] 'aydi = یَد
-
ایدی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ید؛ دست ها، دستان .