کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیب جویی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
fault diagnosis
عیبکاوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] یافتن و شناسایی پودمان معیوبی که موجب خطایی معین میشود متـ . تشخیص عیب
-
allowable defect
عیب مجاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] عیبی که مانع از قرار گرفتن دار یا الوار یا گِردهبینه در یکی از حوزههای درجهبندی نشود
-
fault containment
عیبمهاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] جلوگیری از انتشار اطلاعات غلط یا زیانبار در سامانه، پس از بروز اولین عیب و پیش از شناسایی آن
-
troubleshooter
عیبیاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] دستگاه یا فردی که عیب یا اِشکال موجود در یک وسیله یا سامانه را جستوجو و شناسایی میکند
-
troubleshooting
عیبیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فرایند یافتن و نشان دادن اِشکال یا عیب موجود در سامانههای الکترونیکی
-
عیب جو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد. 2 - بدگوی مردمان .
-
بی عیب
لغتنامه دهخدا
بی عیب . [ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عیب ) بی نقص . (آنندراج ). سلام . سلیم . سالم . بی آهو. درست . بری . (یادداشت مؤلف ) : بپرسید دیگر که بی عیب کیست نکوهیدن آزادگان را ز چیست . فردوسی .خهی گزیده و زیبا و بی بدل چو خردزهی ستوده و بی عیب و پاک...
-
عیب بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'eybbin کسی که عیبها و بدیهای دیگران را میبیند و آشکار میسازد.
-
عیب پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'eybpuš آنکه عیب و خطاهای دیگران را نادیده میگیرد.
-
عیب پوشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'eybpuši نادیده گرفتن عیب و خطای دیگران.
-
عیب جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹عیبجوی› 'eybju عیبجوینده؛ جویندۀ عیب دیگران؛ کسی که عیبها و بدیهای دیگران را تفحص میکند و آشکار میسازد.
-
عیب دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'eybdār دارای عیب؛ معیوب.
-
بی عیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'eyb بینقص؛ بیآفت؛ بیضرر.
-
بی عیب
دیکشنری فارسی به عربی
بدون بقع , سليم , صوت , کامل , لا عيب فيه , مثالي
-
عیب گزار
واژهنامه آزاد
لماز