کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عیب
/'eyb/
معنی
نقیصه؛ نقص؛ بدی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت
۲. تقصیر، خرده، خطا
۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت
۴. رسوایی، عار
برابر فارسی
آک، بدی، کمبود
فعل
بن گذشته: عیب کرد
بن حال: عیب کن
دیکشنری
blame, blemish, blot, defect, demerit, disfigurement, drawback, failing, fault, flaw, impairment, imperfection, malfunction, Mark, shortcoming, spot, stain, stigma, taint, tarnish, wart
-
جستوجوی دقیق
-
عیب
لغتنامه دهخدا
عیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو بر شاه عیبست بد خواستن بباید به خوبی دل آراستن . فردوسی .نباشد مراعیب کز قلبگاه برانم شوم ...
-
عیب
لغتنامه دهخدا
عیب . [ ع َ ] (ع مص ) عیبناک گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عیب دار گشتن کالا. (از اقرب الموارد). || عیبناک گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). عیب دار کردن . لازم و متعدی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دفزک...
-
عیب
لغتنامه دهخدا
عیب . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ عَیبة. رجوع به عیبة شود.
-
عیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت ۲. تقصیر، خرده، خطا ۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت ۴. رسوایی، عار
-
عیب
فرهنگ واژههای سره
آک، بدی، کمبود
-
fault 1
عیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] عدم قابلیت سامانه یا دستگاه در انجام کار مورد نظر
-
عیب
فرهنگ فارسی معین
(عَ یا ع ) [ ع . ] (اِ.) نقص ، نقیصه . ج . عیوب .
-
عیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عیوب] 'eyb نقیصه؛ نقص؛ بدی.
-
عیب
دیکشنری فارسی به عربی
ارتداد , بقعة , خطا , صفراء , ضعف , عيب , نقص
-
عیب
واژهنامه آزاد
آهو. از "آ" (پیشوند نایش) و "هو" (خوب). چه فرماییَم چیست نیروی من / تو دانی هنرها و آهوی من (فردوسی).
-
واژههای مشابه
-
عيب
دیکشنری عربی به فارسی
خسارت واردکردن , اسيب زدن , لکه دار کردن , بدنام کردن , افترا زدن , نقص , کاستي , اهو , عيب , ترک کردن , مرتدشدن , معيوب ساختن , درز , رخنه , خدشه , عيب دار کردن , ترک برداشتن , تند باد , اشوب ناگهاني , قصور , نکته ضعف , کمبود , رنگ کردن , الوده شدن ...
-
عیب آمدن
لغتنامه دهخدا
عیب آمدن . [ ع َ / ع ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) نقص و آهو متوجه شدن . منسوب به عیب و نقص گشتن : عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب .ناصرخسرو.
-
عیب آوردن
لغتنامه دهخدا
عیب آوردن . [ ع َ / ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن عیب . (آنندراج ). عیب گرفتن . آهو متوجه ساختن : تو عیب کسان هیچگونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی . فردوسی .تو این آب روشن مگردان سیاه که عیب آورد بر تو بر عیب خواه . فردوسی .همی داستان را سخن پ...
-
عیب بردن
لغتنامه دهخدا
عیب بردن . [ ع َ / ع ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن عیب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آشکارا کردن بدی و ظاهر ساختن رسوایی و بدنامی کسی را. (ناظم الاطباء) : پرده ٔ مردم دریدن عیب خود بنمودن است عیب خود می پوشد از چشم خلائق عیب پوش .صائب (دیوان چ امیری...