کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیال دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عهد و عیال
فرهنگ گنجواژه
اهل و عیال.
-
جستوجو در متن
-
عیالمند
لغتنامه دهخدا
عیالمند. [ م َ ] (ص مرکب ) صاحب اهل و عیال بسیار و پورمند. (ناظم الاطباء). صاحب عیال و قبیله دار. (آنندراج ). عیالبار. عیالوار. معیل . عائله دار. صاحب عائله .
-
عیالوار
لغتنامه دهخدا
عیالوار. [ عیال ْ ] (ص مرکب ) صاحب عیال . دارنده ٔ اهل و عیال . کسی که نانخور بسیار داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ). بسیارعیال . معیل . عیالمند. عیالبار. عیالدار. عائله دار.
-
طیبة
لغتنامه دهخدا
طیبة. [ ب َ ] (اِخ ) بنت العجاج المجاشعی ، عیال فرزدق شاعر. رجوع به حاشیه ٔ ج 4 عیون الاخبار ابن قتیبه چ دار الکتب المصریه شود.
-
متأهل
لغتنامه دهخدا
متأهل . [ م ُ ت َ ءَهَْ هَِ ] (ع ص ) صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج ) (غیاث ). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته . زن دار. زن کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بی...
-
زن و بچه
لغتنامه دهخدا
زن و بچه . [ زَ ن ُ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زن و فرزند. اهل و عیال . (فرهنگ فارسی معین ). اهل و عیال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- زن وبچه دار ؛ دارنده ٔ زن و بچه . مردی که زن و اولاد دارد. صاحب همسر و فرزند. (فرهنگ فارسی معین ). ک...
-
عیل
لغتنامه دهخدا
عیل . [ ع َی ْ ی ِ ] (ع اِ) زن و فرزند مرد و هرکه در نفقه و مؤونت او باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). اهل بیت مرد که عهده دار آنها باشد و مؤونت آنان را بدهد، از قبیل زن و فرزندان و اتباع . (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن یکس...
-
کفالة
لغتنامه دهخدا
کفالة. [ ک َ ل َ ] (ع مص ) پذیرفتار گردیدن . (از منتهی الارب ). عیال داری کردن از کسی و انفاق کردن در حق او. (از اقرب الموارد).پذیرفتاری کردن . (ترجمان القرآن ). ضامن و پایندان شدن به کسی . (از شرح قاموس ). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار)...
-
معیل
لغتنامه دهخدا
معیل . [ م ُ] (ع ص ) مرد بسیارعیال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شخصی که بسیار عیال دارد. (غیاث ) (آنندراج ). مرد بسیارعیال و عیال بار. (ناظم الاطباء). عیالومند. عیالمند.عیالوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دست اقبال ار نه بگ...
-
وبد
لغتنامه دهخدا
وبد. [ وَ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) مغاکی در کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به وَبد شود. || سختی زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سختی زندگانی و بدی حال . (ناظم الاطباء). || زشتی حال . (منتهی الارب ) (ا...
-
خلفة
لغتنامه دهخدا
خلفة. [ خ ِ ف َ ](ع مص ) بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال : خلف فم الصائم خلفة. || متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال : خلف اللبن . || متغیر شدن طعام . یقال : خلف الطعام . || تباه شدن . یقال : خلف فلان . || برآمدن برکوه . || کسی را از پس وی گرفتن . یقال : خل...
-
دیومردم
لغتنامه دهخدا
دیومردم . [ وْ م َ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از حیوان که به عربی نسناس گویند. (برهان ) (انجمن آرا). نسناس . جنسی از خلق که بر یک پای جهند. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 44). نسناس . (منتهی الارب ). نوعی از حیوان که بهندی آن را بن مان...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن محمد میکالی . ملقب بسیدالکفاة و معروف بامیر حسنک میکال . آخرین وزیر محمودبن سبکتکین . او بمبادی صبا در ملازمت سلطان محمود بسر می برد و در سفر و حضر همیشه با او بود. آنگاه که سلطان بر اریکه ٔ ملک نشست او را ریاست نیشا...
-
خاکدان
لغتنامه دهخدا
خاکدان . (اِ مرکب ) مزبله . (برهان قاطع) (آنندراج ). جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند. (غیاث اللغات ). جائی که خود را تهی کنند. مبرز.جای خاک و آشغال خانه : تا چنان شد که گنده شد [ ایوب ] و بر در دیه از دور یکی خاکدان بود آنجا او را بیفکندند تا هم ای...
-
صاحب
لغتنامه دهخدا
صاحب . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این مورد نیامده است . (منتهی الارب ). ج ، اَصحاب ،صَحب ، صَحابة، صِحاب ، صُحبة، صَحبان . || همراه . (ربنجنی...