کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عکوة
لغتنامه دهخدا
عکوة. [ ع ُک ْ وَ ] (ع اِ) پست مقل . ج ، عُکی ̍: عاکی ؛ عکوةفروش و آزمند آن . (منتهی الارب ).
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم .رجوع به عکی و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 97 شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد بطیحش . رجوع به حسن عکی شود.
-
طاقات العکی
لغتنامه دهخدا
طاقات العکی . [ تُل ْ ع َک ْ کی ی ] (اِخ ) موضعی است در جانب غربی بغداد، و در گذرگاهی واقع است که بمربعه ٔ (محل اقامت در فصل بهار) شیب بن راح میگذرد. نام عکی مقاتل ابن حکیم است . (معجم البلدان ).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن فیروز عکی . وی شاعری زبردست و سواری چابک و در جنگ صفین با معاویه بود، و چون مبارز طلبید مالک اشتر بسوی او شد، و عکی این رجز برخواند:یا صاحب الطرف الحصان الادهم اقدم اذا شئت علینا اقدم انا ابن ذی العز و ذی التکرم سید عک کل عک...
-
شاهدی
لغتنامه دهخدا
شاهدی . [ هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) نسبت به شاهدبن عک بن غدثان بن عبداﷲبن ازد و از این جد است سملقةبن مری بن الفجاع کاهن عکی ، شاهدی که حکومت عک را داشت و نیز از این سلسله است ایاس بن عامر عکی شاهدی غافقی . او از ابن عامر روایت کند و موسی بن ایوب مصری ا...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزید عتکی کوفی . شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) شمرده است . برقی بجای عتکی او را عکی خوانده است . در جامع الرواة گوید، عبداﷲبن احمد از وی روایت کند. (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
-
حسین فاضل
لغتنامه دهخدا
حسین فاضل . [ ح ُ س َ ن ِ ض ِ ] (اِخ ) ابن طاهر عمر عکی متخلص به فاضل . متوفی 1225 هَ . ق . منظومه هایی ترکی بنام «خوبان نامه » و «زنان نامه » سروده است . (هدیة العارفین ج 1 ص 328).
-
بطحیش
لغتنامه دهخدا
بطحیش . [ ] (اِخ ) احمدبن بکر عکی حنفی معروف به بطحیش . عالم و مفتی شهر عکا بود و الفیه ٔ جیبیه و حاشیه ٔ تنویر الابصار در فقه و حاشیه ٔ نزهةالنظار در حساب و شرح ملتقی الابحر در فقه و شرح منظومه ٔ ابن الشحنه در علم فرائض و مختصر سره ٔ حلبیه از تألیف...
-
عک-وة
لغتنامه دهخدا
عک-وة. [ ع َک ْ وَ / ع ُ ](ع اِ) «نونه » و چاهک زنخدان . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). چاه زنخ . چال چانه . || میانه و راست از هر چیزی . (منتهی الارب ). وسط. (اقرب الموارد). || بن زبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بن دنب ستور. (منتهی ...
-
غبار
لغتنامه دهخدا
غبار. [ غ ُ ] (ع اِ) گرد. (منتهی الارب ). رَنْد. (لغت محلی شوشتر). تم . مؤلف آنندراج آرد: بمعنی گرد، و مهتاب از تشبیهات اوست و بالفظ ریختن و زدن و نشستن و خواستن و گرفتن و افشاندن و رفتن و شستن و زدودن و ستردن و داشتن و برباد دادن و بلند شدن و شکستن...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم ق...