کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َ کا / ع ُ کَن ْ ](ع اِ) ج ِ عُکوة. (منتهی الارب ). رجوع به عکوة شود.
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َ کی ی ] (ع ص ، اِ) شیر بی آمیغ. || شیر گوسپند بر یکدیگر دوشیده دفزک شده . || مشک شیر. (منتهی الارب ). || پست و سویق مقل . (از اقرب الموارد). عُکّی ̍. (منتهی الارب ).
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َک ْ کا ] (ع اِ) گویند: ائتزر فلان ازرة عک وک ، و ازرة عکی ؛ یعنی فروهشت هر دو طرف شلوار را و فراهم آورد تمامه ٔ آنرا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَک ّ شود.
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َک ْ کی ] (ص نسبی ) منسوب به عک بن عدنان ، برادر معدبن عدنان . و نیز منسوب به عکا و یا عکة که شهری است در شام . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع َک ْی ْ ] (ع مص ) درشت کردن بستنگاه ازار را. (از منتهی الارب ). جای گره بستن ازار را درشت کردن . (از اقرب الموارد). || مردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عکی
لغتنامه دهخدا
عکی . [ ع ُک ْ کا ] (ع اِ) پست مقل . (منتهی الارب ). عَکی . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
صالح عکی
لغتنامه دهخدا
صالح عکی . [ ل ِ ح ِ عَک ْ کی ] (اِخ ) رجوع به صالح بن فیروز عکی ... شود.
-
قطیعه ٔ عکی
لغتنامه دهخدا
قطیعه ٔعکی . [ ق َ ع َ ی ِ ع َک ْ کی ] (اِخ ) این قطیعه در بغداد میان باب البصره و باب الکوفه از مدینه ٔ ابوجعفر منصور واقع است . عکی ، مقاتل بن حکیم بن عبدالرحمان بن حارث بن عنزةبن دماغةبن صحاربن زیدبن کعب بن غالب بن یزیدبن مرةبن صحاربن غافق بن عک ب...
-
حسن عکی
لغتنامه دهخدا
حسن عکی .[ ح َ س َ ن ِ ع َک ْ کی ] (اِخ ) ابن علی بن محمد بطیحش علوی حنفی (1075 - 1121 هَ . ق .). او راست : جواهرالعقود و سه کتاب دیگر که در هدیةالعارفین (ج 1 ص 296) و اعلام زرکلی بنقل از سلک الدرر (ج 2 ص 31) یاد شده است .
-
واژههای همآوا
-
اکی
لغتنامه دهخدا
اکی . [ اَ / -ََکی ] (پسوند) گاه کاف ماقبل مفتوح جزو کلمه است و یای نسبت بدان اضافه شود، چون : نمکی ، سینکی . و گاه کاف ماقبل مفتوح و یاء مجموعاً برای نسبت آید، چنانکه در تداول عامه گویند: پیشکی (استلاف ؛ بهاپیشکی گرفتن ). مفتکی (بمفت ). زیرزیرکی (پن...
-
اکی
لغتنامه دهخدا
اکی . [ اَک ْی ْ ] (ع مص ) وثیقه گرفتن از وامدار به گواهان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
اکی
لهجه و گویش تهرانی
اکرم (نام زنانه)
-
اکی
واژهنامه آزاد
به فتح الف، مدفوع انسان را گویند