کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکس کمی مایل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
low-oblique photograph
عکس کمی مایل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] عکسی که انحراف مرکز آن در جهت طولی و عرضی نسبت به نقطۀ پاسو حداکثر 10 درجه باشد
-
واژههای مشابه
-
negative picture, negative 2, cliché photographique (fr.), cliché 3
منفیِ عکس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] در هنر عکاسی، نگارۀ منفی تصویر
-
آلبوم عکس
فرهنگ واژههای سره
جنگ، نگارنامه
-
عکس العمل
فرهنگ واژههای سره
واکنش
-
عکس انداختن
لغتنامه دهخدا
عکس انداختن . [ ع َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) منعکس شدن . انعکاس یافتن . پرتو افکندن . || عکس برداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). عکس گرفتن .
-
عکس برداشتن
لغتنامه دهخدا
عکس برداشتن . [ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای را به وسیله ٔ دستگاه عکاسی گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عکس برگردان
لغتنامه دهخدا
عکس برگردان . [ ع َ ب َ گ َ ] (نف مرکب ) عکس برگرداننده . || (اِ مرکب ) طرحی از نقاشی رنگین بر روی کاغذ روپوشیده که چون آن را وارونه بر روی کاغذ دیگر چسبانند و با خیساندن و نم زدن ، کاغذ روپوش را برگیرند، تصویر اصلی را بر کاغذ دوم منتقل سازد. (از فره...
-
عکس پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
عکس پذیرفتن . [ ع َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول انعکاس . (فرهنگ فارسی معین ): انعکاس ؛ عکس پذیرفتن . (منتهی الارب ). || قبول تصویر کردن . نقش پذیرفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : آب از گل رخساره ٔ او عکس پذیرفت و آتش بسر غنچه گلنار برآمد.سعدی .
-
عکس زدن
لغتنامه دهخدا
عکس زدن . [ ع َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن : چو خورشید زد عکس بر آسمان پراکند بر لاجوردارغوان . فردوسی .یک آتش از قنینه زده عکس بر سهیل یک آتش از تنوره زده نور بر قمر.امیر معزی .
-
عکس کردن
لغتنامه دهخدا
عکس کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردانیدن . باژگونه کردن . قلب کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || منعکس شدن : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعا زو نفس برنمی آمد... صفت او درآن ضعیفه عکس کرد و بیهوش افتاد... حالتی شگرف در حاضران پیدا شده بود، آن صفت در من ...
-
عکس کشیدن
لغتنامه دهخدا
عکس کشیدن . [ع َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) منعکس کردن : نتوانم اگر عمر به نظاره شود صرف از ضعف بدن عکس در آیینه کشیدن .درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
عکس گرفتن
لغتنامه دهخدا
عکس گرفتن . [ ع َ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) برداشتن تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای به وسیله ٔ دوربین عکاسی . (فرهنگ فارسی معین ). عکس برداشتن . عکس انداختن . عکاسی .
-
عکس آباد
لغتنامه دهخدا
عکس آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق ، بخش الیگودرز، شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 204 تن . آب آن از قنات و چاه محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
عکس افکن
لغتنامه دهخدا
عکس افکن . [ ع َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) عکس افکننده . پرتوافکن : بغیر طایف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم .سوزنی .