کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکسآزار1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
photobomb
عکسآزار1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] عکسی که در زمان گرفتن آن کسی یا چیزی بهطور غیرمنتظره و ناگهانی معمولاً در پسزمینۀ عکس ظاهر میشود و عکس را بهاصطلاح خراب میکند
-
واژههای مشابه
-
عکس
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش ۲. خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه
-
عکس
فرهنگ واژههای سره
فرتور
-
عکس
لغتنامه دهخدا
عکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منطبع میشود در آن بطور باژگونه . ج ، عُکوس . (ناظم الاطباء). تصویری که از شی ٔ یا شخص در آب و آیینه و جز آن پیدا شود. (فرهنگ ...
-
عکس
لغتنامه دهخدا
عکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجا...
-
عکس
فرهنگ فارسی معین
(عَ کْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برگرداندن ، وارونه کردن . 2 - تابیدن . 3 - (اِ.) تصویر انسان یا هر چیز دیگری که توسط دوربین عکاسی گرفته می شود.
-
عکس
دیکشنری عربی به فارسی
وارونه , معکوس , معکوس کننده , پشت (سکه) , بدبختي , شکست , وارونه کردن , برگرداندن , پشت و رو کردن , نقض کردن , واژگون کردن
-
عکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'aks ۱. برگرداندن؛ باژگونه کردن؛ وارون کردن.۲. (اسم) صورت شخص، شیء، یا منظرهای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته میشود.〈 عکسوطرد: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیممصراع آورده در مصراع یا نیممص...
-
عکس
دیکشنری فارسی به عربی
حديث , صورة , طلقة
-
عکس
واژهنامه آزاد
خودنگاره
-
negative picture, negative 2, cliché photographique (fr.), cliché 3
منفیِ عکس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] در هنر عکاسی، نگارۀ منفی تصویر
-
آلبوم عکس
فرهنگ واژههای سره
جنگ، نگارنامه
-
عکس العمل
فرهنگ واژههای سره
واکنش
-
عکس انداختن
لغتنامه دهخدا
عکس انداختن . [ ع َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) منعکس شدن . انعکاس یافتن . پرتو افکندن . || عکس برداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). عکس گرفتن .