کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
snapshooter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
snapshooter، عکاس فوری
-
photographers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عکاسان، عکاس، عکس بردار
-
مصور
دیکشنری عربی به فارسی
عکاس , ادميکه بادوربين کار ميکند , عکس بردار
-
فتو
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [فرانسوی: photo، مٲخوذ از یونانی(= نور)] foto ۱. فتوکپی.۲. عکاس.۳. عکاسی.
-
continuity still
عکس صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] عکسهایی که بهعنوان راهنما، برای حفظ تداوم نماها، منشی صحنه یا عکاس تهیه میکند
-
cameraman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیلمبردار، عکاس، فیلم بردار، ادمیکه با دوربین کار میکند
-
عکس فروش
واژهنامه آزاد
فروشندۀ عکس؛ یعنی شخص یا اشخاصی که عکس های گرفته شده توسط خود (عکاس) و یا دیگران را به فروش می رسانند.
-
معاکسة
لغتنامه دهخدا
معاکسة. [ م ُ ک َ س َ] (ع مص ) مخالفت داشتن و برعکس بودن . (ناظم الاطباء). || عکس کردن کلام . بر عکس کردن سخن . (از اقرب الموارد). || موی پیشانی یکدیگر گرفتن . عِکاس . (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاس شود.
-
فتو
فرهنگ فارسی معین
(فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عکاس . 2 - کارگاه عکاسی . 3 - استودیو، عکاسخانه .
-
صورتکش
لغتنامه دهخدا
صورتکش . [ رَ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) عکاس . مصور. تصویرکش : نمی بود اگر خامه از موی اوچه میکرد صورتکش روی او؟ ملاطغرا.رجوع به صورت کشیدن شود. (از آنندراج ).
-
عکاسخانه
لغتنامه دهخدا
عکاسخانه . [ ع َک ْ کا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محلی که در آنجا عکاس عکس بردارد. مغازه ٔ عکاسی .(فرهنگ فارسی معین ). عکاسی . و رجوع به عکاسی شود.
-
عکس بردار
لغتنامه دهخدا
عکس بردار. [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) عکس بردارنده . آنکه با دوربین عکاسی عکس شخص یا شی ٔ یا منظره ای را گیرد. (فرهنگ فارسی معین ). عکاس .
-
تاریکخانه
لغتنامه دهخدا
تاریکخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اطاق مخصوصی که عکاس با چراغ کم نور فیلم و شیشه را می شوید. (فرهنگ نظام ). اطاق تاریک برای ظاهر کردن عکس .
-
زوم
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) نوعی عدسی با فاصلة کانونی متغیر. ؛~ کردن الف - تغییر دادن فاصلة کانونی عدسی زوم برای تطبیق با موضوع مورد نظر عکاس یا فیلمبردار. ب - (مجازاً) خیره شدن ، با توجه نگاه کردن در چیزی .
-
عکاسی
لغتنامه دهخدا
عکاسی . [ ع َک ْکا ] (حامص ) عمل و شغل عکاس . (فرهنگ فارسی معین ).- فن عکاسی ؛ عکس برداری . (فرهنگ فارسی معین ) : آقا رضای پیشخدمت حضور همایون چون در فن عکاسی به درجه ٔ کمال رسیده به لقب عکاس باشی سرافراز گردید. (مرآةالبلدان ج 1 ص 20). و رجوع به عکس...