کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عِزَّةُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
عزت
لغتنامه دهخدا
عزت . [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی . (ناظم الاطباء). ارجمندی . (المصادر زوزنی ). کرامت . (زمخشری ). بزرگی . عزة.رجوع به عزة شود : عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 392).آن را که چارب...
-
عزط
لغتنامه دهخدا
عزط. [ ع َ] (ع مص ) نکاح و گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر ابوسفیان و خواهر معاویه است . (از منتهی الارب ).
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر حُمَیْل بن حفص بن ایاس حاجبیه ٔ غفاریه ٔ ضمریة. وی زنی ادیب و خوش بیان و از اهالی مدینه بود و در عهد عبدالملک بن مروان به مصر رفت و به تعلیم زنان حرم عبدالملک پرداخت . او را با «کثیر» شاعر حکایاتی است ، از آن جمله روزی ا...
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع َزْ زَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عز. (از اقرب الموارد). رجوع به عز شود. || آهوبره ٔ ماده . (منتهی الارب ). بچه ٔ مادینه ٔ آهو. (از اقرب الموارد). عزانه است که بفارسی آهوبره نامند. (مخزن الادویة).
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع َزْزَ ] (اِخ ) دختر عیاض بن ابی قرصانة. زنی راوی حدیث بود و زیادبن یسار و اهالی فلسطین از او روایت کرده اند. (از اعلام النساء از الاستدراک و طبقات الاتقیاء).
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع ِ زَ ] (ع اِ) گروهی مجتمع از مردم . (منتهی الارب ). عصبة و گروه از مردم ، و تاء آن عوض لام الفعل محذوف است که آن واو باشد. ج ، عِزون ، عِزی ̍، و بر خلاف قیاس عِزات بکار نبرند: فی الدار عزون ؛ در خانه اصناف و اقسامی از مردم هستند. و برخی عزون...
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) ارجمندی و عزیزی ، خلاف ذل . (منتهی الارب ). و رجوع به عزت شود. || چیرگی و قوت و شدت . (منتهی الارب ). اسم است بمعنی غلبه کردن در معازّة. و گویند عزة غیر از کبر است ، چه عزة شناختن انسان است حقیقت نفس خود را و قرار دادن آن ...
-
عزة
لغتنامه دهخدا
عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع مص ) ارجمند گردیدن . (از منتهی الارب ). ارجمند شدن . (دهار). عزیز شدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || قوی شدن بعدِ خواری .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ضعیف شدن ، از اضداد است . (از اقرب الموارد). || کمیاب ...
-
عذط
لغتنامه دهخدا
عذط. [ ع َ ] (ع اِمص ) اسم است عذیطة را یا مشتق نشود از آن فعل . (منتهی الارب ). رجوع به عذیطة شود.
-
عظت
لغتنامه دهخدا
عظت . [ ع ِ ظَ ] (ع اِمص ، اِ) عظة. نصیحت . پند. اندرز : چنانک دیگر متعدیان ناحفاظ را عبرت و عظت باشد. (سندبادنامه ص 77). رجوع به عظة و عظات شود.
-
عظة
لغتنامه دهخدا
عظة. [ ع َظْ ظَ ] (ع اِ) اسم المرة است مصدر عَظّ را. (از اقرب الموارد). رجوع به عظ شود. || سختی جنگ و شدت آن . (منتهی الارب ). شدت و سختی در جنگ . (از اقرب الموارد).
-
عظة
لغتنامه دهخدا
عظة. [ ع ِ ظَ ] (ع مص ) پند دادن کسی را به سخنان دل نرم کننده . (از منتهی الارب ). پند دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نصیحت کردن و یادآوری کردن برای کسی از پاداش و مجازات ، آن چنانکه دل او را نرم کند.و گویند پند دادن کسی را بدانچه او را به توبه ...
-
عظة
لغتنامه دهخدا
عظة. [ ع ِ ظَ / ع َ ظَ ] (ع اِمص ، اِ) نصیحت و تذکر به عواقب کارها. پند. اندرز. || سخن واعظ.(از اقرب الموارد). ج ، عِظات . (از اقرب الموارد).
-
عضط
لغتنامه دهخدا
عضط. [ ع َ ] (ع مص ) حدث کردن وقت جماع . (منتهی الارب ).