کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَوَض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَوَض
لهجه و گویش گنابادی
awaz در گویش گنابادی یعنی تغییر ، تحول دادن ، نو کردن و تازه کردن ، تبدیل ، پوشیدن لباس جدید یا لباس دیگر به جای قبلی
-
واژههای مشابه
-
عوض
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدل، بدیل ۲. الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل ۳. جبران، جای ۴. پاداش، جزا، مزد
-
عوض
فرهنگ واژههای سره
جاب هجا، گردیده، ورت
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع َ ] (اِخ ) نام بتی است ازآن ِ بکربن وائل . (از منتهی الارب ).
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع َ / ع ِ وَ ] (ع مص ) عوض دادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بدل دادن و بدل ستدن . (از آنندراج ). بدل دادن . (ناظم الاطباء). عیاض . رجوع به عیاض شود.
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع َ ض ُ / ع َ ض َ / ع َ ض ِ ] (ع اِ) ظرفی است مبنی بر هر سه حرکت و بمعنی هرگز، که برای زمان مستقبل به کار رود، چنانکه «قط» برای گذشته می آید، مانند: لااُفارقک عوض ؛ یعنی هرگز از تو جدا نمیشوم . و هرگاه با جمله ٔ منفی بیاید، برای گذشته نیز به ...
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلطان آباد بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار با 342 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آن غلات و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع ِ وَ ] (اِخ ) نام شهری است در وسط بلاد هند. تجار با کمال زحمت و مشقت به آنجا می آیند. (از معجم البلدان ).
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع ِ وَ ] (اِخ ) نام قومی است در لار و سایر قسمتهای ساحلی جنوب ایران . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عوض
لغتنامه دهخدا
عوض . [ ع ِ وَ ] (ع اِ) آنچه بجای دیگری آید و بدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خلف و بدل . (اقرب الموارد). بدل چیزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آنچه بجای چیزی دهند. بدل . جانشین . (فرهنگ فارسی معین ). و گویند «عوض » سخت تر از چیزی است که بجای آن...
-
عوض
فرهنگ فارسی معین
(ع یا عَ وَ) [ ع . ] (اِ.) بَدَل ، چیزی که به جای چیز دیگر داده شود.
-
عوض
دیکشنری عربی به فارسی
کفاره دادن , جبران کردن , جلب کردن , خشم (کسي را) فرونشاندن , جلب رضايت کردن , تاوان دادن , پاداش دادن , عوض دادن , باز پرداخت کردن , باز پرداختن , هزينه کسي يا چيزي را پرداختن , خرج چيزي را دادن
-
عوض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عِوض، جمع: اَعواض] 'avaz ۱. چیزی که بهجای چیز دیگر داده شود؛ بدل.۲. خلف؛ جانشین.
-
عوض
دیکشنری فارسی به عربی
بديل , تعويض