کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَلَّمَکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَلَّمَکَ
فرهنگ واژگان قرآن
به توتعليم داد - به توياد داد
-
واژههای مشابه
-
علمک
واژهنامه آزاد
عَلَم شده، برافراشته شده.
-
واژههای همآوا
-
المک
لغتنامه دهخدا
المک . [ اِ م َ ] (ترکی ، اِ) مادگی و انگله از قیطان و امثال آن . مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشه ٔ چیزی . اخکورنه . عروة: المک پرده . در آذربایجان ایلمک گویند.
-
علمک
واژهنامه آزاد
عَلَم شده، برافراشته شده.
-
جستوجو در متن
-
میضاً بیضاً
لغتنامه دهخدا
میضاً بیضاً. [ ضَن ْ ضَن ْ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ). ما علمک اهلک الا میضاً بیضاً؛ یعنی نیاموختند ترا کسان تو جز آنکه چون کسی از تو سؤال کند از دهان آوازی برآری و جواب صحیح از لا و نعم نگویی . (از ناظم الاطباء). || آوندی به شکل کدو. (از منتهی الارب...
-
هجنة
لغتنامه دهخدا
هجنة. [ هَُ ن َ ] (ع اِ) عیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخن معیوب . (منتهی الارب ). عیب و قبح کلام و آنچه سخن را عیب دارد. (اقرب الموارد). || اضاعت علم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): احفظ علمک عن الهجنة و ان للعلم نکداً و آفة و هجنة. (اقرب...
-
بض
لغتنامه دهخدا
بض . [ ب ِض ض ] (ع اِ) مِض ّ بمعنی گفت بلب چیزی شبیه به لا (نه ) در حالی که سؤال کننده طمع در جواب دارد،یقال : ما علمک اهلک الامضاً و بضاً و بیضاً و میضا (بکسرهن )؛ نیاموختند ترا اهل تو مگر آنکه اگر کسی از تو سؤال کند بکام و زبان آوازی برآری و جواب...
-
مض
لغتنامه دهخدا
مض . [ م ِض ْ ض ُ / م ِض ْ ض ِ / م ِض ْ ض َ / م ِض ْ ضُن ْ ] (ع اِ) کلمه ای است که به معنی لاء نفی آید، یعنی حرکت دادن هر دو لب را چندان که شنیده شود آوازی که به لای نفی ماند و در آن مطمع اجابت باشد، و فی المثل : ان فی مض لمطمعاً . قال الراجز: سئلتها...
-
هبار
لغتنامه دهخدا
هبار. [ هََ ب ْ با ] (اِخ ) ابن الاسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی . مادرش فاخته دختر عامربن قرظة. از شعرای دوره ٔ جاهلیت عرب که اسلام را درک کرد و اسلام آورد و در سلک صحابه درآمد. وی جد سلسله ٔ هباریان ، پادشاهان هند بود. این سلسله...
-
لسان الحمرة
لغتنامه دهخدا
لسان الحمرة. [ ل ِ نُل ْ ح ُم ْ م َ رَ ] (اِخ ) ورقأبن اشعر مکنی به ابوکلاب . و او از علمای انساب است . (ابن الندیم ). هو ورقأبن الاشعر البکری کان من افصح الناس و انسبهم و اعظمهم بصراً(؟) بالخطاب و کان حاضر البدیهة سریع الجواب حسن الحدیث . خرج المغ...
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ] (اِخ ) اسحاق بن محمد نهرجوری . صاحب تذکرةالأولیاء آرد که او از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت و بخدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و سوزی بغایت داشت و مجاهده ٔ سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده و گفته اند که هیچ پیر از...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد نهرجوری مکنی به ابویعقوب . نامش اسحاق است و پدرش محمد از اجلاء مشایخ و بزرگان علماست . علوم ظاهر و باطن و زهد و تقوی با هم جمع داشته و منسوب بجنید و عمروبن عثمان مکی است و بدان دو عارف کامل نسبت درست کند. صاحب تذکرة الا...