کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَزّت زیاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَزّت زیاد
لهجه و گویش تهرانی
خداحافظ
-
واژههای مشابه
-
عزت
لغتنامه دهخدا
عزت . [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی . (ناظم الاطباء). ارجمندی . (المصادر زوزنی ). کرامت . (زمخشری ). بزرگی . عزة.رجوع به عزة شود : عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 392).آن را که چارب...
-
عزت
فرهنگ نامها
(تلفظ: ezzat) (عربی) عزیز و گرامی بودن ، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت ؛ احترام ، بزرگداشت ، گرامیداشت ، تکریم ؛ (در قدیم) (به مجاز) خداوند .
-
عزت
واژگان مترادف و متضاد
آبرو، احترام، ارجمندی، بزرگی، حرمت، شرف، عز، ناموس ≠ ذلت
-
عزت
فرهنگ فارسی معین
(عِ زَّ) [ ع . عزة ] 1 - (مص ل .) سربلند شدن ، گرامی شدن . 2 - (اِمص .) سربلندی ، سرافرازی .
-
عزت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزَّة] 'ezzat ۱. [مقابلِ ذلّت] عزیز شدن؛ گرامی شدن؛ ارجمند شدن.۲. ارجمندی؛ احترام.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] خداوند.
-
عزت
دیکشنری فارسی به عربی
شرف
-
عِزّت تپان،عزت تپون،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
زیادی احترام گذاشتن
-
عزت العابد
لغتنامه دهخدا
عزت العابد. [ ع ِزْ زَ تُل ْ ب ِ ] (اِخ ) احمد عزت بن محیی الدین ابوالهول (مسمی به هولوپاشا) ابن عمربن عبدالقادر عابد (1272 - 1343 هَ .ق .). از سیاستمداران مشهور دولت عثمانی بود. پس از فراغ از تحصیل روزنامه ای به زبان عربی و ترکی بنام دمشق منتشر ساخت...
-
عزت الفاروقی
لغتنامه دهخدا
عزت الفاروقی . [ ع ِزْ زَ تُل ْ ] (اِخ ) احمد عزت بن محمود فاروقی عمری . (1244-1310 هَ .ق .). شاعر و از اهالی موصل بود. وی به اسلامبول رفت و برخی از مناصب دولتی را عهده دار گشت . او راست : العقود الجوهریة، رحلة الی النجد، أحکام الاراضی دیوان شعر. (ا...
-
عزت جستن
لغتنامه دهخدا
عزت جستن . [ ع ِزْ زَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جستجوی ارجمندی . سرافرازی خواستن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عزت یافتن
لغتنامه دهخدا
عزت یافتن . [ ع ِزْ زَ ت َ ] (مص مرکب ) ارجمند شدن . عزیز گشتن . دارای قدر و ارزش شدن . حرمت و اعتبار یافتن : عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت .سعدی .
-
عزت آباد
لغتنامه دهخدا
عزت آباد. [ ع ِزْ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه ٔ آن 110تن . آب آن از رودخانه ٔ هراز. محصول آن برنج ، کنف ، نی شکر و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
عزت آباد
لغتنامه دهخدا
عزت آباد. [ ع ِزْ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه ٔ شهرستان رفسنجان . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از دو رشته قنات . محصول آن غلات ، لبنیات ، پسته ، پنبه و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).