کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَرَق و شراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَرَق و شراب
فرهنگ گنجواژه
مشروبات الکلی. تخم عرق و شراب= فرد نااهل.
-
واژههای مشابه
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) لقب حسین بن عبدالجبار است . (از منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) نام جد ابراهیم بن محمدبن عرق حمصی است که محدث بود. (منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است از آن بنی حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم . (از معجم البلدان ). رودباری است مربنی حنظلةبن مالک را. (از منتهی الارب ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ِ ] (اِخ )جایگاهی است در چندفرسخی هیت . (از معجم البلدان ).
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ُ / ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عراق شود.
-
عرق
لغتنامه دهخدا
عرق . [ ع ُ رَ ] (ع ص ) رجل عرق ؛ مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَقة. رجوع به عرقة شود.
-
عرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. رگ ۲. نایژه ۳. بیخ، ریشه، نژاد ۴. آبرو، حمیت
-
عرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشروب ۲. خوی ۳. شیره، عصاره
-
عرق
فرهنگ واژههای سره
خو
-
عرق
دیکشنری عربی به فارسی
راه ابي( ) , رگه معدن , سنگ طلا , هرچيزشبيه راه ابي , عرق بدن , کارسخت , عرق ريزي , خوي , عرق کردن , عرق , مشقت کشيدن , وريد , سياهرگ , رگه , حالت , تمايل , روش , رگ دار کردن , رگه دار شدن
-
عرق
دیکشنری فارسی به عربی
عرق
-
عرق
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: eraq طاری: araq طامه ای: araq طرقی: araq کشه ای: araq نطنزی: araq
-
عرق آصف
لغتنامه دهخدا
عرق آصف . [ ع ِ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ کبر است . (مخزن الادویه ).