کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عَجُوزٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عَجُوزٌ
فرهنگ واژگان قرآن
سالخوردگي زنان - پيرزن
-
واژههای مشابه
-
عجوز
لغتنامه دهخدا
عجوز. [ ع َ] (ع ص ، اِ) پیره زن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ). زن گنده پیر کلان سال . (منتهی الارب ). المراءة المسنة لعجزها عن اکثر الامور و آن وصف خاص به آن است . (اقرب الموارد). ج ، عُجُز، عَجائز : عجوز جهان در نکاح فلک شدکه جز عذر ز...
-
عجوز
لغتنامه دهخدا
عجوز. [ ع ُ ] (ع مص ) ناتوان گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن . (منتهی الارب ). || عجوز و گنده پیر گردیدن زن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عجوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: عُجُز و عجائِز] [قدیمی] 'ajuz ۱. پیرزن؛ زن کهنسال؛ گندهپیر؛ پیرزال.۲. پیرمرد.
-
عجوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ojuz ۱. پیر شدن؛ کهنسال شدن زن.۲. ناتوان شدن.
-
برد عجوز
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ عَ) [ ع . ] (ص .) سرمای پیره - زن ، هفت روز آخر زمستان .
-
روزگار عجوز
لغتنامه دهخدا
روزگار عجوز. [ رِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرمای پیرزن . (التفهیم ص 262). هفت روز است اول آنها بیست وششم شباط است . این روزها خالی از خنکی و باد و تغییر هوا نیست ، و از این جهت سرمای پیرزن خوانند که در آن روزها عادیان (قوم عاد) هلاک شدند و از آ...
-
تنور عجوز
لغتنامه دهخدا
تنور عجوز. [ ت َ رِ ع َ ] (اِخ ) اشاره به مبداء بلا و فتنه و اشاره به قصه ٔ طوفان که از تنور پیره زنی که در کوفه بود آب بجوشید. (انجمن آرا). رجوع به تنور پیره زن شود.
-
عجوز خشک پستان
لغتنامه دهخدا
عجوز خشک پستان . [ ع َ زِ خ ُ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیای بی وفا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || زنی را گویند که هرگز نزائیده باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
عجوز
لغتنامه دهخدا
عجوز. [ ع َ] (ع ص ، اِ) پیره زن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ). زن گنده پیر کلان سال . (منتهی الارب ). المراءة المسنة لعجزها عن اکثر الامور و آن وصف خاص به آن است . (اقرب الموارد). ج ، عُجُز، عَجائز : عجوز جهان در نکاح فلک شدکه جز عذر ز...
-
عجوز
لغتنامه دهخدا
عجوز. [ ع ُ ] (ع مص ) ناتوان گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن . (منتهی الارب ). || عجوز و گنده پیر گردیدن زن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اجوز
لغتنامه دهخدا
اجوز. [ اَ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جائز.
-
عجوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: عُجُز و عجائِز] [قدیمی] 'ajuz ۱. پیرزن؛ زن کهنسال؛ گندهپیر؛ پیرزال.۲. پیرمرد.