کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوهق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوهق
لغتنامه دهخدا
عوهق . [ ع َ هََ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر ابن هرمة، و در آن برقه ای است . (از معجم البلدان ).
-
عوهق
لغتنامه دهخدا
عوهق . [ ع َ هََ ] (ع ص ) بلندبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). طویل . (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گشنی است که شتران گزیده و نجیب را به وی نسبت دهند. (منتهی الارب ) (آنندرا...
-
جستوجو در متن
-
عواهق
لغتنامه دهخدا
عواهق . [ ع َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ عَوهَق . (ناظم الاطباء). رجوع به عوهق شود.
-
عوهقین
لغتنامه دهخدا
عوهقین . [ ع َ هََ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عوهق در حال نصب و جر. رجوع به عوهق شود. || (اِخ ) نام دو ستاره است . رجوع به عوهقان شود.
-
عوهقان
لغتنامه دهخدا
عوهقان . [ ع َ هََ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عوهق در حالت رفع. رجوع به عوهق شود. || (اِخ ) دو ستاره است بر روش فرقدین متصل قطب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دو ستاره است در جنب فرقدین و بر نسق راه آنها بسوی قطب . (از اقرب الموارد).
-
خاکستری
لغتنامه دهخدا
خاکستری . [ ک ِ ت َ ] (ص نسبی ) برنگ خاکستر. رنگ سربی . رنگ سنجابی . اَقتَم . (اقرب الموارد). رَمادی ّ. اَشهَب . شهباء. عَوهَق . (تاج العروس ).
-
غوهق
لغتنامه دهخدا
غوهق . [ غ َ هََ ] (ع اِ) دیوانگی . (منتهی الارب ). جنون . (اقرب الموارد). || زاغ سیاه . غراب . لغتی است در عوهق به عین مهمله . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
بلندبالا
لغتنامه دهخدا
بلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِبَّم . عِلطَوس . عَلهَب . عَوسَن . عَوهَق . غِدَفل . مِلواح : ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه...
-
پرستو
لغتنامه دهخدا
پرستو. [ پ َ رَ / پ ِ رِ ] (اِ) طایر خُرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینه ٔ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی ). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان ). پرستوک . پرستک . خطّاف ....
-
خطاف
لغتنامه دهخدا
خطاف . [ خ َطْ طا ] (ع اِ) پرستک . (تفسیر ابوالفتوح مروزی ). پرستو. فراستوک . پرستوک . فراشتوک . عصفورالجنه . چلچله . (یادداشت بخط مؤلف ). ابابیل . (غیاث اللغات ) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند؛ هر ی...
-
شقراق
لغتنامه دهخدا
شقراق . [ ش ِ ق ِرْ را ] (ع اِ) شرقراق . شرقرق . شرشق . نوعی از غراب . مرغی است کوچک با خجکهای سرخ و سبز و سیاه و سپید، و از اینجاست که آن را «اخیل » هم نامند و آن در زمین حرم و روم و شام و خراسان ونواحی آن یافت شود. چون تلخه ٔ آن بر زر ناقص عیار گدا...
-
لازورد
لغتنامه دهخدا
لازورد. [ زْ / رَ وَ ] (اِ) لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود : زمین جزع و دیوارها لازورددرش زر و بیجاده بر زر زرد.اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ).چو بنهاد گردون ز یاقوت زردروان مهره بر طارم لازورد. اسدی (گرشاسب نامه ).بنزدیک تابوت...
-
لاژورد
لغتنامه دهخدا
لاژورد. [ ژْ / ژَ وَ ] (اِ) لاجورد. لازورد. رجوع به هر دو مدخل شود. سنگی کبود که سوده ٔ آن را نقاشان بکار برند و در طب نیز بکار است و آن بدخشی و نیشابوری بود و بدخشی آن بهتر باشد. سنگ لاژورد. حجراللاجورد، آن را از بدخشان آرند ودر بعضی بلاد دیگر خراسا...
-
برقة
لغتنامه دهخدا
برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةالاجداد. برقةا...