کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عون
/'o[w]n/
معنی
۱. مساعدت؛ یاری.
۲. (صفت) مساعد؛ مددکار؛ پشتیبان خادم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کمک، نصر، یاری، یاوری
۲. دستگیر، کمکرسان، مساعد، یار، یاور
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عون
واژگان مترادف و متضاد
۱. کمک، نصر، یاری، یاوری ۲. دستگیر، کمکرسان، مساعد، یار، یاور
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . (ع اِ) ج ِ عانة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عانة شود. || ج ِ عُوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عوان شود.- ابوعون ؛ خرما. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).- || نمک ، چون در خوردن طعام از آن کمک میگیرند. (از اقرب الموارد).
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی جحیفة. رجوع به ابوحفص شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. تابعی بود. (منتهی الارب ).
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جعفر طیار. فرزند عبداﷲ بود از زینب بنت علی (ع ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 436 شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عتبةبن مسعود هذلی . خطیب و راویة و نسب شناس و شاعر و ساکن کوفه بود. وی مدتی بهمراهی ابن اشعث خروج کرد و سپس گریخت . و درخلافت عمربن عبدالعزیز مصاحب او بود و در حدود سال 115 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی از البیا...
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابی طالب علیه السلام . مادرش اسماء بنت عمیس بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 584 شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عمروالقیس . رجوع به ابوعمرو شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد سوف بن محمد لافی محمودی طرابلسی . وی مانند پدر خود از مجاهدان طرابلس غرب بشمار میرفت ، و در برابر اشغالگران ایتالیایی مقاومت کرد و در راه مبارزه ٔ خود چندین بار به بلاد شام و مصر مهاجرت کردو سرانجام بسال 1366 هَ . ق . در...
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن کندی ، مکنی به ابومالک . وی یکی از یاران ابن اعرابی بود.از سلمةبن عاصم حدیث فراگرفت و صولی از وی نقل کرده است . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 99 شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن منذربن نعمان لخمی . از امیران شجاع بنی لخم در حیره ٔ عراق بود. وی همراه خالدبن ولیدبه بلاد شام رفت و در واقعه ٔ بصری شجاعت خویش را بروز داد. و در واقعه ٔ أجنادین زخم برداشت و بسال 13 هجری درگذشت . (از الاعلام زرکلی از روض ال...
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی . رجوع به ابوروح شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) مکنی به ابومعمر. رجوع به ابومعمر شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) مولای جعدةبن هبیرة. رجوع به ابوفاخته شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (ع مص ) میانه سال گردیدن زن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). «عون » شدن زن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) یاری و مددکاری . (غیاث اللغات ). مددکاری و دستگیری و حمایت و اعانت . (ناظم الاطباء) : بلند حصنی دان دولت ودرش...