کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عود سوختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عود و گلاب
فرهنگ گنجواژه
مواد معطر.
-
عود و مِجمَر
فرهنگ گنجواژه
بخور، عود و مجمر کردن.
-
چنگ و عود
فرهنگ گنجواژه
وسائل موسیقی.
-
نی و عود
فرهنگ گنجواژه
موسیقی، بزم.
-
چنگ و رباب و نبید و عود
فرهنگ گنجواژه
ساز و آواز
-
جستوجو در متن
-
بو سوختن
لغتنامه دهخدا
بو سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بخور کردن خوشبوئیها. (آنندراج ).- بوی خوش سوختن ؛ عود و جز آن را بر آتش نهادن . خوشبوی ساختن جایی را : بفرمود شاه آتش افروختن برسم مغان بوی خوش سوختن .نظامی (از آنندراج ).
-
عودسوزی
لغتنامه دهخدا
عودسوزی . (حامص مرکب ) سوزاندن عود. بر آتش نهادن عود تا بوی خوش دهد. عود سوختن . رجوع به عود سوختن شود : ز دلها کرده در مجمرفروزی به وقت عودسازی عودسوزی . نظامی .- عودسوزی کردن ؛ سوزاندن عود : تا شب آنجا نشاط و بازی کردعودسوزی و عطرسازی کرد.نظامی .
-
اجتمار
لغتنامه دهخدا
اجتمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عود سوختن چنانکه در عودسوز: اجتمر بالمجمر. (منتهی الارب ).
-
عودسوزان
لغتنامه دهخدا
عودسوزان . (نف مرکب ) در حال سوختن عود : پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب این چو عود آن چون شکر در عودسوزان آمده . خاقانی .پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده . خاقانی . || سوزنده ٔ عود : قلب الاسد از اسد فروزان چون آتش ...
-
سوختن
لغتنامه دهخدا
سوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوج...
-
کشته
لغتنامه دهخدا
کشته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص ) کاج . لوچ . احول . (برهان ) (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گَشتَه است به معنی چپ و آنکه دو چشمش بیک راستای نباشد. (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) مخلوط معطری است . (ناظم الاطباء). نَد. (از برهان ذیل کلمه ٔ ند). بوی خوش باشد ...
-
توبه کار
لغتنامه دهخدا
توبه کار. [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) توبه کننده . تائب . توبه دار.نادم و پشیمان از گناه . (ناظم الاطباء) : آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن . سعدی .من که عیب توبه کاران کرده باشم بارهاتوبه از می وقت گل ،...
-
دود برآوردن
لغتنامه دهخدا
دود برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دود انگیختن . (ناظم الاطباء). آتش افروختن و دود بلند کردن . (یادداشت مؤلف ).دعر؛ دود برآوردن چوب و افروخته نگردیدن . تعلیب . تعثین . عثن . عثان . عثون ؛ دود برآوردن آتش . (منتهی الارب ). || کنایه است از آه کشید...
-
مجمر
لغتنامه دهخدا
مجمر. [ م ِ م َ ] (ع اِ) آتشدان و تفکده و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته گذارند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن زگال افروزند. (غیاث ) (آنندراج ) : برافروختم آتش زردهشت که با مجمر آورده بد از بهشت . دقیقی .یکی مجمر آتش بیاورد بازبگفت از بهشت آوریدم فرا...
-
هیزم
لغتنامه دهخدا
هیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی .هیزم خواهم همی ...