کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوامگرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
populist
عوامگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] فرد معتقد به عوامگرایی
-
واژههای مشابه
-
عوام
واژگان مترادف و متضاد
بیسواد، توده، خلق، عامی، عوامالناس، مردم ≠ خواص
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َ وام م ] (ع اِ) ج ِ عامّة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عامة شود. همه ٔ مردم و جمهور مردم . (ناظم الاطباء). || مردمان فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). در مقابل خواص . رجوع به ترکیب «عوام وخواص » شود. مردم بیسواد یا کم سو...
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) ابن شوذب شیبانی . نام وی عبد عمرو، و از بنی حارث بن همام بوده است . او از شاعران دوره ٔ جاهلی و از سواران بشمار می رفت و در جنگ «غبیطالمروت » که در حدود بیست سال پیش از ظهور اسلام به وقوع پیوست در قید حیات بود. (از الاعلام ...
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) ابن عقبةبن کعب بن زهیربن ابی سلمی . وی اهل حجاز و از شاعران نیکوپرداز عصر بنی امیه بحساب می آمد. پدران او همگی شاعر بودند. (از الاعلام زرکلی از العینی ج 2 ص 442 و المرزبانی ص 301 و سمطاللاَّلی ص 373 و التبریزی ج 3 ص 191).
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) پدر زبیر صحابی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام پدر زبیر است ، و او حواری پیغمبر اکرم بوده است . (ناظم الاطباء).
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َوْ وا ] (ع ص ) بسیار شناکننده و شناور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب شناور و اسب راهوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسب راهوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اسبی که در حرکت خود شناور باشد. (از اقرب الموارد).
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی است در عینة. (از معجم البلدان ).
-
عوام
فرهنگ فارسی معین
(عَ مّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عامه ؛ همة مردم .
-
عوام
دیکشنری عربی به فارسی
جسم شناور , گواهي نامه سهام دولتي يا راه اهن (که بجاي وثيقه بکار ميرود , کسي که درچند محل بنحو غير قانوني راي بدهد
-
عوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عوامّ؛ مقابلِ خواص، جمعِ عامَّة] 'avām ۱. مردم عادی و معمولاً بیسواد.۲. = عامی۳. [مجاز] همۀ خلق؛ اکثر مردم.
-
عوام
دیکشنری فارسی به عربی
جالية , شعبي , علماني
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) (طاق ...) طاق گره . بنایی است کوچک که طبق طرح قصرهای هتره ساخته شده و در جاده ٔ بغداد به کرمانشاه واقع است و کاملاً شبیه به معبد بیشاپور میباشد. رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ محمد معین ص 325 و طاق گرا ش...
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) القطیف کنونی . (ایران باستان ص 212). بندر گرا از جمله ٔ بنادر معروف دوره ٔ ساسانی است . رجوع به ایران باستان ص 1509 و 2080 شود.