کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عنصر
/'onsor/
معنی
۱. (شیمی) جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد، مانند آهن و طلا؛ جسم بسیط.
۲. [مجاز] فرد؛ آدم.
۳. آنچه در به وجود آمدن چیزی تٲثیر داشته باشد؛ عامل.
۴. [قدیمی] هریک از چهار عنصر اربعه؛ آخشیج.
۵. [قدیمی، مجاز] اصل؛ گوهر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آخشیج، بسیط، جزء، ماده
برابر فارسی
آخشیج، بن پاره
دیکشنری
ingredient
-
جستوجوی دقیق
-
عنصر
واژگان مترادف و متضاد
آخشیج، بسیط، جزء، ماده
-
عنصر
فرهنگ واژههای سره
آخشیج، بن پاره
-
element 2
عنصر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، هنرهای تجسمی] [شیمی] مادۀ ساختهشده از اتم با عدد اتمی یکسان [هنرهای تجسمی] جزء غیرقابلتجزیهای که هنرمند در آفرینش اثر هنری به کار میگیرد
-
عنصر
فرهنگ فارسی معین
(عُ نْ صُ) [ ع . ] (اِ.)1 - اصل ، بن . 2 - ماده ، جسم بسیط . 3 - جسمی که قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد.
-
عنصر
لغتنامه دهخدا
عنصر. [ ع ُ ص َ / ص ُ ] (ع اِ) داهیه و بلا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). داهیة. (اقرب الموارد). || همت و قصد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همة. (اقرب الموارد). || حاجت . || بیخ و اصل و بن . (از اقرب الموارد) (از آنندرا...
-
عنصر
لغتنامه دهخدا
عنصر.[ ع َ ص َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
-
عنصر
دیکشنری عربی به فارسی
جسم بسيط , جوهر فرد , عنصر , اساس , اصل , محيط طبيعي , اخشيج , عامل
-
عنصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عناصر] 'onsor ۱. (شیمی) جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد، مانند آهن و طلا؛ جسم بسیط.۲. [مجاز] فرد؛ آدم.۳. آنچه در به وجود آمدن چیزی تٲثیر داشته باشد؛ عامل.۴. [قدیمی] هریک از چهار عنصر اربعه؛ آخشیج.۵. [قدیمی، مجاز] ا...
-
عنصر
دیکشنری فارسی به عربی
عنصر
-
واژههای مشابه
-
sieve element
عنصر آبکش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] یاختۀ آوندی بافت آبکش که در انتقال عمودی مواد محلول دخالت دارد متـ . عنصر غربالی
-
initiator element, INR element, Inr
عنصر آغازگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] توالیهای کوتاه در پیشبَرها که برای آغاز رونویسی لازماند متـ . آغازگر 1 initiator 2 بَستک آغازگر initiator box آغازگاه رونویسی transcription initiation site
-
major element
عنصر اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] عنصری که بیش از 1 درصد از آن در پوستۀ زمین وجود داشته باشد
-
enhancer element
عنصر افزایشگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← افزایشگر
-
isotopic element
عنصر ایزوتوپی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] عنصری که بیش از یک ایزوتوپ طبیعی داشته باشد