کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عنبرین
/'ambarin/
معنی
۱. = عنبری
۲. = عنبرینه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبرین
لغتنامه دهخدا
عنبرین . [ عَم ْ ب َ] (ص نسبی ) منسوب به عنبر. عنبری . آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا مشکی و سیاه چون عنبر : آری مرا بدان کت برخیزم وز زلف عنبرینت بیاویزم . سروری (از فرهنگ اسدی ).خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آن...
-
عنبرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عنبر) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambarin ۱. = عنبری۲. = عنبرینه
-
واژههای مشابه
-
شب عنبرین
لغتنامه دهخدا
شب عنبرین . [ ش َ ب ِ عَم ْ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شب تاریک . (برهان ) (انجمن آرا). اَدهَم . چادر کبود. (مجموعه ٔ مترادفات ص 222).
-
چتر عنبرین
لغتنامه دهخدا
چتر عنبرین . [ چ َ رِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است که بعربی لیل خوانند. (برهان ). کنایه از شب . (آنندراج ). شب . (ناظم الاطباء). چتر عنبری . || مرادف چتر آبگون . (آنندراج ).کنایه از آسمان . || کنایه از ابر سیاه . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
معنبر
واژگان مترادف و متضاد
عنبرین، عنبرآمیز
-
معنبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'ambar چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده؛ عنبرین؛ عبیرآلوده.
-
عنبرینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به عنبر) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambarine نوعی گردنبند با جعبههایی کوچک که در آن عنبر میکردند و به گردن خود میآویختند؛ عنبرین؛ عنبرچه.
-
چتر عنبری
لغتنامه دهخدا
چتر عنبری . [ چ َ رِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای شب استعمال کنند. (از فرهنگ نظام ). کنایه از شب . چتر عنبرین . رجوع به چتر عنبرین شود.
-
کت
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ کهات] [قدیمی] ket که تو را: ◻︎ بچر کت عنبرین بادا چراگاه / بچَم کت آهنین بادا مفاصل (منوچهری: ۶۶).
-
دیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیمه، دیمر› [قدیمی] dim روی؛ رخسار؛چهره: ◻︎ عنبرین خطی و بیجادهلب و نرگسچشم / حبشیموی و حجازیسخن و رومیدیم (فرخی: ۲۴۶).
-
خلخال پوش
لغتنامه دهخدا
خلخال پوش . [ خ َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ خلخال . آنکه خلخال دارد. آنکه پای آورنجن پوشیده است : همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش .نظامی .
-
کافورین
لغتنامه دهخدا
کافورین . (ص نسبی ) کافوری . دارای بوی کافور یا رنگ کافور : خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366).
-
رو فرمودن
لغتنامه دهخدا
رو فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) روی فرمودن .شرمنده کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : روی فرمود مشکمویان راعنبرین خامه ات به حسن رقم .ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).