کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبرآگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عنبرآگین
/'ambar[']āgin/
معنی
آکنده از عنبر؛ پر از عنبر؛ خوشبو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبرآگین
لغتنامه دهخدا
عنبرآگین . [ عَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) آگنده از عنبر. پر از عنبر. مملو از عنبر : نخست آنکه تابوت زرین کنیدکفن بر سرم عنبرآگین کنید. فردوسی .به گردَنْش بر طوق زرین نهیدکله بر سرش عنبرآگین نهید. فردوسی .بیامد به مَشکوی زرین خویش سوی خانه ٔ عنبرآگین خویش . ...
-
عنبرآگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambar[']āgin آکنده از عنبر؛ پر از عنبر؛ خوشبو.
-
جستوجو در متن
-
عنبرآلود
واژگان مترادف و متضاد
عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر
-
آگین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āgin ۱. پشم، پنبه، پَر، و امثال آن که درون تشک، بالش، و لحاف را با آنها پر میکنند: ◻︎ بهر آ گینِِ چاربالش اوست / هر پَری کاین کبوتر افشاندهست (خاقانی: ۸۲).۲. (بن مضارعِ آگنیدن) = آگنیدن۳. پُر؛ انباشته؛ آلوده (در ترکیب با کلمۀ دی...
-
آگین
لغتنامه دهخدا
آگین . (پسوند) مرادف ِ آگِن و گِن و گین . درکلمات مرکبه ٔ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین ، عنبرآگین ، مشک آگین ، زهرآگین : بدخمه درون تخت زرین نهندکله بر سرش عنبرآگین نهند. فردوسی .شکسته زلف تو تازه بنفشه ٔ طبریست رخ و دو عارض تو تازه ل...
-
دسته بستن
لغتنامه دهخدا
دسته بستن . [ دَ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد کردن . فراهم آوردن . مجموعه ترتیب دادن از اجزاء مشابه چیزی چنانکه ساقه های گیاه یا گل و غیره . گل های فراهم کرده بهم پیوستن گلدسته را : زو دسته بست هرکس مانند صد قلم بر هر قلم نشانده بر او پنج شش در...
-
بوییدن
لغتنامه دهخدا
بوییدن . [ دَ ] (مص ) بوکردن شخص چیزی را. (آنندراج ). استشمام کردن . بوی کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : بجای مشک نبویند هیچ کس سرگین بجای باز ندارند هیچ کس ورکاک . ابوالعباس .جهان را بکوشش چه جویی همی گل زهر خیره چه بویی همی . فردوسی .بدان بازجستن همی ...
-
منقبت
لغتنامه دهخدا
منقبت . [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) هنر و ستودگی . (غیاث ). هنر و ستودگی و کارهای نیک . (ناظم الاطباء). منقبة. ج ،مناقب . آنچه موجب ستایش و مباهات باشد : به ذکر منقبت او زبان کلک تر است از آن سبب دهن کلک عنبرآگین است .ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین...
-
دخمه
لغتنامه دهخدا
دخمه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) دخم . سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه ٔ مردگان . (برهان ). سرداب برای مرده . خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مقبره . اطاق زیرزمینی که برای دفن میت بکار رود. ناؤوس . (حاشیه ٔ برهان قاطع). آن ته خانه که...
-
تنگ
لغتنامه دهخدا
تنگ . [ ت َ ] (ص )ضد فراخ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقیض فراخ باشد. (برهان ). بی وسعت و ضیق و کم عرض . نقیض فراخ . (ناظم الاطباء). پهلوی تنگ بمعنی ضیق . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باریک . کم عرض . اندک...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...