کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبرآلود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عنبرآلود
/'ambar[']ālud/
معنی
آلوده به عنبر؛ آمیخته به عنبر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبرآلود
واژگان مترادف و متضاد
عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر
-
عنبرآلود
لغتنامه دهخدا
عنبرآلود. [ عَم ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) مخفف عنبرآلوده . هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) : فروغ شمعهای عنبرآلودبهشتی بوداز آتش ، باغی از دود. نظامی .اجابت هاست در طالع دعای دامن شب رایکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش . صائب (از آنندراج ).- عنبرآلود ...
-
عنبرآلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] ‹عنبرآلوده› [قدیمی] 'ambar[']ālud آلوده به عنبر؛ آمیخته به عنبر.
-
جستوجو در متن
-
عنبرآلوده
لغتنامه دهخدا
عنبرآلوده . [ عَم ْ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) هر چیز آلوده و آمیخته به عنبر. رجوع به عنبرآلود شود.
-
عنبرپوش
لغتنامه دهخدا
عنبرپوش . [ عَم ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) عنبرپوشیده . آلوده به عنبر. عنبرآلود : عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش او.صائب (از آنندراج ).
-
معنبر ساختن
لغتنامه دهخدا
معنبر ساختن . [ م ُ عَم ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عنبرآلود کردن . به عنبر آغشتن . خوشبو کردن : خاک مجلس بود خاقانی به بوی جرعه ای هم به بوی جرعه فرقش را معنبر ساختم .خاقانی .
-
زراندود کردن
لغتنامه دهخدا
زراندود کردن . [ زَ اَ دو ک َ دَ ] (مص مرکب ) زر اندودن . تذهیب کردن . مذهب ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تذهیب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ): مجازاً به رنگ زر ساختن چیزی را. زردرنگ ساختن : به لب خاک را عنبرآلود کردزمین را به چهره زراندود کرد. ن...
-
گنبد
لغتنامه دهخدا
گنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشن...