کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنان گرم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عنان زنان
لغتنامه دهخدا
عنان زنان . [ ع ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) بشتاب . بتعجیل . (فرهنگ فارسی معین ).- عنان زنان رفتن ؛ به شتاب و تعجیل رفتن . (ناظم الاطباء). تیز رفتن . (آنندراج ). تعجیل و شتاب رفتن . (برهان قاطع). شتاب رفتن سوار. (از غیاث اللغات ) : غازی مصطفی رکاب آن...
-
عنان فکنده
لغتنامه دهخدا
عنان فکنده . [ ع ِ ف َ / ف ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از جلد و شتاب است . (از آنندراج ) : ز تازیانه ٔ جودش سمند صبر من است عنان فکنده چو فرمان شهریار انام . عرفی (از آنندراج ).رجوع به عنان بر کسی افکندن (در ترکیب های عنان ) شود.
-
عنان قدر
لغتنامه دهخدا
عنان قدر. [ ع ِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که عنان چون سرنوشت و قضا استوار و مسلم دارد : بر لاشه ٔ عجز برنهم رخت تا رخش عنان قدر درآرم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 832).
-
عنان کشیده
لغتنامه دهخدا
عنان کشیده . [ ع ِ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از عنان کشیدن که بمعنی به درنگ و تأنی رفتن و آهسته و نرم راندن است : عنان کشیده رو ای پادشاه کشورحسن که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست .حافظ.
-
عنان گسسته
لغتنامه دهخدا
عنان گسسته . [ ع ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بر سر خود گذاشته . عنان پاره شده . اسب که اختیار ازدست سوار با گسستن عنانش بیرون برده باشد. || شتاب رو. نهایت مضطرب و سراسیمه . (از آنندراج ). آسیمه سر. بی اختیار. اختیار از دست داده : در هر طرف ...
-
عنان گیر
لغتنامه دهخدا
عنان گیر. [ ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه عنان کسی را بگیرد. کنایه از بازدارنده از رفتن هم باشد. (از آنندراج ). که عنان اسب به دست گیرد. که دوال دهانه ٔ اسب به دست گیرد. آنکه دست در عنان اسب کسی زند بقصد فرودآوردن یا داد خواستن : چون شد آن روز غم عنانگیرش رغ...
-
عنان ور
لغتنامه دهخدا
عنان ور. [ ع ِ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از سوارکار و ماهر در سواری است : شیخ ما گفت روزی همه عنان وران بر سر کوی بایزید رسیدند. (اسرارالتوحید ص 240).
-
عنان انداختن
لغتنامه دهخدا
عنان انداختن . [ ع ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عنان افکندن . (از آنندراج ). رجوع به عنان بر کسی افکندن (در ترکیب های عنان ) شود.
-
عنان بازداشتن
لغتنامه دهخدا
عنان بازداشتن . [ ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) مرکب بداشتن . ایستانیدن اسب . از حرکت بازداشتن اسب : بترسید و گوشی بر آواز داشت از آن خوش رکابی عنان بازداشت .نظامی .
-
عنان بازکردن
لغتنامه دهخدا
عنان بازکردن . [ ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذاردن که برود. مقابل عنان کشیدن : لختی عنان مرکب بدخوت بازکن تا دستها فروننهد مرکبت به گور.ناصرخسرو.
-
عنان بازگرفتن
لغتنامه دهخدا
عنان بازگرفتن . [ ع ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) جلوگیر آمدن . درصددمتوقف ساختن برآمدن . از حرکت بازایستادن . متوقف ساختن . به توقف داشتن . واداشتن به ایستادن : اجل ناگهت بگسلاند رکیب عنان باز نتوان گرفت از نشیب . سعدی . || رام و مطیع ساختن : چون دل از ...
-
عنان برانگیختن
لغتنامه دهخدا
عنان برانگیختن . [ ع ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به حمله درآمدن . به جولان درآوردن . به قصد حمله درآمدن : عنان یک رکابی برانگیختنددودستی به تیغ اندر آویختند.نظامی .
-
عنان برتافتن
لغتنامه دهخدا
عنان برتافتن . [ ع ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عنان تافتن . (فرهنگ فارسی معین ). روی برگرداندن . رجوع به عنان تافتن شود : از اول هستی خودرا نکو بشناس وآنگاهی عنان برتاب ازین گردون وز این بازیچه ٔ غبرا. ناصرخسرو.جبریل هم به نیمره از بیم سوختن بگذاشته رکابش...
-
عنان بسودن
لغتنامه دهخدا
عنان بسودن . [ ع ِ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از تاختن . بشتاب رفتن . بتعجیل اسب راندن : بدیشان چنین گفت پیران که زودعنان تکاور بباید بسود.فردوسی .
-
عنان جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
عنان جنبانیدن . [ ع ِ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) تکان دادن عنان . || بمجاز، راندن بر کسی : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور.عنصری .