کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنان بازداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عنان کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باز ایستادن ، توقف کردن .
-
عنان گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) برگشتن .
-
عنان گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهار کردن ، رام کردن .
-
عنان گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تاختن ، حمله کردن .
-
عنان گشاده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دِ) [ ع - فا. ] (ق .) تند، سریع .
-
عنان پیچ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سوارکار چیره دست .
-
گرم عنان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . عِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - تند، سریع ، 2 - پرشور، پرشوق .
-
چابک عنان
لغتنامه دهخدا
چابک عنان . [ ب ُ ع ِ ] (ص مرکب ) سوارکار. تندرو. کنایه از مرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود : همایون سواری چو غرنده شیرتوانا و چابک عنان و دلیر. نظامی (شرفنامه ).یکی حمله ٔ نیک را ساز دادعنان را به چابک عنان بازداد. نظامی (شرفنامه ).قویدست و چا...
-
سست عنان
لغتنامه دهخدا
سست عنان . [ س ُ ع ِ ] (ص مرکب ) تنبل و کاهل . (ناظم الاطباء).
-
عنان زدن
لغتنامه دهخدا
عنان زدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) جلو گرفتن . (آنندراج ). لگام زدن . دهانه زدن . || کنایه از به اطاعت درآوردن . رام و مطیع ساختن : نفس شمرده زدن سیل را عنان زدن است خوش آنکه راه به این چشمه ٔبقا دارد. صائب (از آنندراج ). || همعنان رفتن . برابری کرد...
-
عنان ستدن
لغتنامه دهخدا
عنان ستدن . [ ع ِ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) اختیار ربودن . بازگرفتن اختیار. زمام اختیار به دست خود آوردن : زآن پیش کاجل فرارسد تنگ و ایام عنان ستاند از چنگ . نظامی .افلاس عنان از کف تقوی بستاند.سعدی .
-
عنان فروگرفتن
لغتنامه دهخدا
عنان فروگرفتن . [ ع ِ ف ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آهسته به راه رفتن . (ناظم الاطباء). بمعنی عنان بازکشیدن است یعنی آهسته رفتن . (از آنندراج ). || در کارها تأمل کردن و به تأنی کار کردن . (ناظم الاطباء). بمعنی عنان بازکشیدن است یعنی کار را به تأمل ک...
-
عنان کشیدن
لغتنامه دهخدا
عنان کشیدن . [ ع ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) زمام مرکب را کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || تاختن . راندن بسویی . روی آوردن : به هومان بفرمود کاندرشتاب عنان را بکش تا لب رود آب . فردوسی .کنون سوی تو کردند اختیارت از آن سو کش که میخواهی عنانت . ناصرخسرو...
-
عنان گراییدن
لغتنامه دهخدا
عنان گراییدن . [ ع ِ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) عنان پیچاندن : یکی برگرایید رستم عنان به گردن برآورد رخشان سنان . فردوسی .مبارز را سر و تن پیش خسروچو بگعراید عنان خنگ یکران .عنصری .
-
عنان گرداندن
لغتنامه دهخدا
عنان گرداندن . [ ع ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی برتافتن . بازگشتن . بجانب دیگر روی آوردن : این گفت و عنان از او بگرداندیک اسبه شد و دواسبه میراند. نظامی .نفس را عقل تربیت میکردکز طبیعت عنان بگردانی . سعدی .گر تو از من عنان بگردانی من بشمشیر رو نگردانم ....