کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
deep vertical overlap
همپوشانی عمودی عمیق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ← بیشبَست
-
profound hearing impairment, profound hearing loss
کمشنوایی عمیق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] ← ناشنوایی
-
deep uncertainty
عدم قطعیت عمیق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] موقعیتی که در آن تصمیمگیرندگان از مدل سامانه و همچنین توزیع احتمالی متغیرها و پیامدهای مختلف آن آگاهی ندارند
-
profound mental retardation
عقبماندگی ذهنی عمیق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نوعی عقبماندگی ذهنی که در آن هوشبهر فرد کمتر از20 است
-
دره تنگ و عمیق
دیکشنری فارسی به عربی
وادي
-
دره عمیق وباریک
دیکشنری فارسی به عربی
شريعة
-
اختلاف عمیق وریشه اى
دیکشنری فارسی به عربی
الخلاف الجزري
-
دوستى عمیق و پایدار
دیکشنری فارسی به عربی
الصداقة القويمة ، الصداقة الوطيدة
-
واژههای همآوا
-
آمیغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرمش، مباشرت، مجامعت ۲. آمیزش، خلط
-
آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹آمیز› [قدیمی] 'āmiq ۱. آمیزش؛ آمیختن.۲. مباشرت.۳. نزدیکی کردن؛ جماع: ◻︎ بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی: ۲۴۲).۴. آمیخته؛ ممزوج (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوشآمیغ، مرگآمیغ: ◻︎ آه از ای...
-
آمیغ
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - آمیزش . 2 - مباشرت ، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ ، زهرآمیغ .
-
آمیغ
لغتنامه دهخدا
آمیغ. (اِمص )آمیزش . خلطه . مخالطت . امتزاج . مزج . خلط. || بضاع . مباضعه . مباشرت . مجامعت . وقاع : چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته . عنصری .بسی گرد آمیغ خوبان مگردکه تن را کند سست و رخساره زرد. اسدی .چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ...
-
آمیغ
لغتنامه دهخدا
آمیغ. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد : همه به تنبل و رنگ است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی .ای از این جوربد، زمانه ٔ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ. رودکی .بود شادیش یک سر اند...
-
امیغ
واژهنامه آزاد
آمیغ؛ حقیقت، در برابر مَجاز.