کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عمید
/'amid/
معنی
۱. بزرگ و سرور؛ سردار.
۲. مسئول مالیات؛ مشوفی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عمید
فرهنگ نامها
(تلفظ: amid) (عربی) آن که منصب یا مقامی بزرگ دارد ، رئیس ، حاکم ؛ عنوانی برای مقامات حکومتی در دورهی سامانیان و بعد از آن .
-
عمید
واژگان مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب
-
عمید
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) بزرگ و سرور قوم .
-
عمید
لغتنامه دهخدا
عمید. [ ع َ ] (ع ص ) شکسته دل از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه عشق وی را شکسته باشد. || سخت غمگین . (از اقرب الموارد). بیقرار و تفته از بیماری و جز آن . (منتهی الارب ). || (اِ) خانه ای که کسی در آن پناهنده شود، و بست و پناهگ...
-
عمید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'amid ۱. بزرگ و سرور؛ سردار.۲. مسئول مالیات؛ مشوفی.
-
واژههای مشابه
-
عميد
دیکشنری عربی به فارسی
درياسالا ر , اميرالبحر , فرمانده , عالي ترين افسرنيروي دريايي , سرتيپ , فرمانده تيپ
-
ابن عمید
لغتنامه دهخدا
ابن عمید. [ اِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابوالفتح علی بن محمدبن العمید. مولد او به سال 307 هَ .ق . او در جنگ با حسنویه در رکاب پدر بود و چون ابوالفضل درگذشت با حسنویه صلح کرده به ری بازگشت و منصب پدر بدو مفوض شد و تا 366 (سال وفات رکن الدوله ) وزارت پسر او مو...
-
ابن عمید
لغتنامه دهخدا
ابن عمید. [ اِن ُ ع َ ] (اِخ ) ابوالفضل محمدبن العمید ابی عبداﷲ الحسین بن محمد الکاتب الخراسانی . پدر او مردی از اهل فضل و ادب و صاحب ترسل بود و بعادت اهل خراسان لقب تعظیمی عمید و وزارت مرداویج داشت و پسر او ابوالفضل 328هَ .ق . بجای ابوعلی بن القمی ب...
-
حسین عمید
لغتنامه دهخدا
حسین عمید. [ ح ُ س َ ن ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن قاسم بن عبداﷲ شود.
-
عمید خراسان
لغتنامه دهخدا
عمید خراسان . [ ع َ دِ خ ُ ] (اِخ ) محمدبن منصور وزیر طغرل بیک سلجوقی . رجوع به عمیدالملک کندری شود.
-
حبش عمید
لغتنامه دهخدا
حبش عمید. [ ح َ ب َ ش ِ ع َ ] (اِخ ) وزیر جغتای بن چنگیز بود و افسانه های چندی راجع به سکاکی صاحب مفتاح و حبش عمید هست . رجوع بجزء 1 از ج 3 ص 28 س 2 حبیب السیر چ اول طهران شود.
-
عميد بحري
دیکشنری عربی به فارسی
ناخدا , افسر فرمانده دريايي
-
واژههای همآوا
-
امید
فرهنگ نامها
(تلفظ: om(m)id) آرزو ، انتظار ، رجا ، توقع ، چشمداشت ؛ اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن .